بازی های اندروید

داستانک

داستانک
بهترین و زیبا ترین داستانک ها
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان بلک استوریز و آدرس blackstorys.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





اگر پول شما اندک است و قصد داريد ثروتمند شويد قبل از همه لازم است داراي قدرت ريسک پذيري باشيد نه محافظه کاري
تگزاسي ها ضربالمثلي دارند که مگويد: همه دوست دارند به بهشت بروند اما هيچ کس دوست ندارد بميرد ..
همه مردم آرزوي پولدار شدم دارند ليکن از زيان مالي ميترسند. بنابراين هيچکس به بهشت نخواهد رفت
رابرت کيوسکي

بازی های اندروید


برچسب‌ها: <-TagName->
[ دو شنبه 25 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 22:53 ] [ امیرحسین کریمی ]

آيا شيطان وجود دارد؟  آيا خدا شيطان را خلق کرد؟ استاد دانشگاه با اين سوال‌ها شاگردانش را به چالش ذهني کشاند. آيا خدا هر چيزي که وجود دارد را خلق کرد؟ شاگردي با قاطعيت پاسخ داد: بله او خلق کرد استاد پرسيد: آيا خدا همه چيز را خلق کرد؟ شاگرد پاسخ داد: بله آقا استاد گفت: اگر خدا همه چيز را خلق کرد، پس او شيطان را نيز خلق کرد. چون شيطان نيز وجود دارد و مطابق قانون که کردار ما نمايانگر ماست، خدا نيز شيطان است شاگرد آرام نشست و پاسخي نداد. استاد با رضايت از خودش خيال کرد بار ديگر توانست ثابت کند که عقيده به مذهب افسانه و خرافه‌اي بيش نيست. شاگرد ديگري دستش را بلند کرد و گفت: استاد مي‌توانم از شما سوالي بپرسم؟ استاد پاسخ داد: البته شاگرد ايستاد و پرسيد: استاد، سرما وجود دارد؟ استاد پاسخ داد: اين چه سوالي است البته که وجود دارد. آيا تا کنون حسش نکرده‌اي؟ شاگردان به سوال مرد جوان خنديدند. مرد جوان گفت: در واقع آقا، سرما وجود ندارد. مطابق قانون فيزيک چيزي که ما از آن به سرما ياد مي‌کنيم در حقيقت نبودن گرماست. هر موجود يا شي را مي‌توان مطالعه و آزمايش کرد. وقتي که انرژي داشته باشد يا آن را انتقال دهد و گرما چيزي است که باعث مي‌شود بدن يا هر شي انرژي را انتقال دهد يا آن را دارا باشد. صفر مطلق نبود کامل گرماست. تمام مواد در اين درجه بدون حيات و بازده مي‌شوند. سرما وجود ندارد. اين کلمه را بشر براي اين که از نبودن گرما توصيفي داشته باشد خلق کرد. شاگرد ادامه داد: استاد تاريکي وجود دارد؟ استاد پاسخ داد: البته که وجود دارد. شاگرد گفت: دوباره اشتباه کرديد آقا! تاريک هم وجود ندارد. تاريکي در حقيقت نبودن نور است. نور چيزي است که مي‌توان آن را مطالعه و آزمايش کرد. اما تاريکي را نمي‌توان. در واقع با استفاده از قانون نيوتن ميتوان نور را به رنگ‌هاي مختلف شکست و طول موج هر رنگ را جداگانه مطالعه کرد. اما شما نمي‌توانيد تاريکي را اندازه بگيريد. يک پرتو بسيار کوچک نور دنيايي از تاريکي را مي‌شکند و آن را روشن مي‌سازد. شما چطور مي‌توانيد تعيين کنيد که يک فضاي به خصوص چه ميزان تاريکي دارد؟ تنها کاري که مي‌کنيد اين است که ميزان وجود نور را در آن فضا اندازه بگيريد. درست است؟ تاريکي واژه‌اي است که بشر براي توصيف زماني که نور وجود ندارد بکار ببرد. در آخر مرد جوان از استاد پرسيد: آقا، شيطان وجود دارد؟ زياد مطمئن نبود. استاد پاسخ داد: البته همانطور که قبلا هم گفتم. ما او را هر روز مي‌بينيم. او هر روز در مثال‌هايي از رفتارهاي غير انساني بشر به همنوع خود ديده مي‌شود. او در جنايت‌ها و خشونت‌هاي بي‌شماري که در سراسر دنيا اتفاق مي‌افتد وجود دارد. اين‌ها نمايانگر هيچ چيزي به جز شيطان نيست. و آن شاگرد پاسخ داد: شيطان وجود ندارد آقا. يا حداقل در نوع خود وجود ندارد. شيطان را به سادگي مي‌توان نبود خدا دانست. درست مثل تاريکي و سرما. کلمه‌اي که بشر خلق کرد تا توصيفي از نبود خدا داشته باشد. خدا شيطان را خلق نکرد. شيطان نتيجه آن چيزي است که وقتي بشر عشق به خدا را در قلب خودش حاضر نبيند. مثل سرما که وقتي اثري از گرما نيست خود به خود مي‌آيد و تاريک که در نبود نور مي‌آيد.   نام آن مرد جوان: آلبرت انيشتن بود


بازی های اندروید


برچسب‌ها: <-TagName->
[ دو شنبه 25 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 22:52 ] [ امیرحسین کریمی ]

      چوپاني مشغول چراندن گله گوسفندان خود در يک مرغزار دورافتاده بود. ناگهان سروکله ي يک اتومبيل جديد کروکي از ميان گرد و غبار جادههاي خاکي پيدا ميشود. رانندهي آن اتومبيل که يک مرد جوان با لباس Brioni ، کفشهاي Gucci ، عينک Ray-Ban و کراوات YSL بود، سرش را از پنجره اتومبيل بيرون آورد و پرسيد: اگر من به تو بگويم که دقيقا چند راس گوسفند داري، يکي از آنها را به من خواهي داد؟ چوپان نگاهي به جوان تازه به دوران رسيده و نگاهي به رمهاش که به آرامي در حال چريدن بود، انداخت و با وقار خاصي جواب مثبت داد. جوان، ماشين خود را در گوشهاي پارک کرد و کامپيوتر Notebook خود را به سرعت از ماشين بيرون آورد، آن را به يک تلفن راه دور وصل کرد، وارد صفحه ي NASA روي اينترنت، جايي که ميتوانست سيستم جستجوي ماهوارهاي ( GPS ) را فعال کند، شد. منطقه ي چراگاه را مشخص کرد، يک بانک اطلاعاتي با ?? صفحه ي کاربرگ Excel را به وجود آورد و فرمول پيچيدهي عملياتي را وارد کامپيوتر کرد. بالاخره ??? صفحه ي اطلاعات خروجي سيستم را توسط يک چاپگر مينياتوري همراهش چاپ کرد و آنگاه در حالي که آنها را به چوپان ميداد، گفت: شما در اينجا دقيقا ???? گوسفند داري. چوپان گفت: درست است. حالا همينطور که قبلا توافق کرديم، ميتواني يکي از گوسفندها را ببري. آنگاه به نظاره ي مرد جوان که مشغول انتخاب کردن و قرار دادن آن گوسفند در داخل اتومبيلش بود، پرداخت. وقتي کار انتخاب آن مرد تمام شد، چوپان رو به او کرد و گفت: اگر من دقيقا به تو بگويم که چه کاره هستي، گوسفند مرا پس خواهي داد مرد جوان پاسخ داد: آري، چرا که نه! چوپان گفت: تو يک مشاور هستي. مرد جوان گفت: راست ميگويي، اما به من بگو که اين را از کجا حدس زدي؟ چوپان پاسخ داد: کار ساده اي است. بدون اينکه کسي از تو خواسته باشد، به اينجا آمدي. براي پاسخ دادن به سوالي که خود من جواب آن را از قبل ميدانستم، مزد خواستي. مضافا، اينکه هيچ چيز راجع به کسب و کار من نميداني، چون به جاي گوسفند، سگ مرا برداشتي.
Message :  چوپاني مشغول چراندن گله گوسفندان خود در يک مرغزار دورافتاده بود. ناگهان سروکله ي يک اتومبيل جديد کروکي از ميان گرد و غبار جادههاي خاکي پيدا ميشود. رانندهي آن اتومبيل که يک مرد جوان با لباس Brioni ، کفشهاي Gucci ، عينک Ray-Ban و کراوات YSL بود، سرش را از پنجره اتومبيل بيرون آورد و پرسيد: اگر من به تو بگويم که دقيقا چند راس گوسفند داري، يکي از آنها را به من خواهي داد؟ چوپان نگاهي به جوان تازه به دوران رسيده و نگاهي به رمهاش که به آرامي در حال چريدن بود، انداخت و با وقار خاصي جواب مثبت داد. جوان، ماشين خود را در گوشهاي پارک کرد و کامپيوتر Notebook خود را به سرعت از ماشين بيرون آورد، آن را به يک تلفن راه دور وصل کرد، وارد صفحه ي NASA روي اينترنت، جايي که ميتوانست سيستم جستجوي ماهوارهاي ( GPS ) را فعال کند، شد. منطقه ي چراگاه را مشخص کرد، يک بانک اطلاعاتي با ?? صفحه ي کاربرگ Excel را به وجود آورد و فرمول پيچيدهي عملياتي را وارد کامپيوتر کرد. بالاخره ??? صفحه ي اطلاعات خروجي سيستم را توسط يک چاپگر مينياتوري همراهش چاپ کرد و آنگاه در حالي که آنها را به چوپان ميداد، گفت: شما در اينجا دقيقا ???? گوسفند داري. چوپان گفت: درست است. حالا همينطور که قبلا توافق کرديم، ميتواني يکي از گوسفندها را ببري. آنگاه به نظاره ي مرد جوان که مشغول انتخاب کردن و قرار دادن آن گوسفند در داخل اتومبيلش بود، پرداخت. وقتي کار انتخاب آن مرد تمام شد، چوپان رو به او کرد و گفت: اگر من دقيقا به تو بگويم که چه کاره هستي، گوسفند مرا پس خواهي داد مرد جوان پاسخ داد: آري، چرا که نه! چوپان گفت: تو يک مشاور هستي. مرد جوان گفت: راست ميگويي، اما به من بگو که اين را از کجا حدس زدي؟ چوپان پاسخ داد: کار ساده اي است. بدون اينکه کسي از تو خواسته باشد، به اينجا آمدي. براي پاسخ دادن به سوالي که خود من جواب آن را از قبل ميدانستم، مزد خواستي. مضافا، اينکه هيچ چيز راجع به کسب و کار من نميداني، چون به جاي گوسفند، سگ مرا برداشتي.






بازی های اندروید


برچسب‌ها: <-TagName->
[ دو شنبه 25 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 22:50 ] [ امیرحسین کریمی ]

شعر کوچه سروده « هما ميرافشار »    دوشنبه ?? بهمن ????       
 
شعر کوچه سروده « هما ميرافشار »
(پاسخ شعر کوچه اثر فريدون مشيري)
 
بي تو طوفان زده دشت جنونم
صيدافتاده به خونم
تو چه‌سان مي‌گذري غافل از اندوه درونم؟
بي من از کوچه گذر کردي و رفتي
بي من از شهر سفر کردي و رفتي
قطره‌اي اشک درخشيد به چشمان سياهم
تا خم کوچه به دنبال تو لغزيد نگاهم
تو نديدي...
نگهت هيچ نيفتاد به راهي که گذشتي
چون در خانه ببستم،
دگر از پا نشستم
گوئيا زلزله آمد،
گوئيا خانه فروريخت سر من
بي تو من در همه شهر غريبم
بي تو، کس نشنود ازاين دل بشکسته صدائي
بر نخيزد دگر از مرغک پر بسته نوائي
تو همه بود و نبودي
تو همه شعر و سرودي
چه گريزي ز بر من
که ز کوي‌ات نگريزم
گر بميرم ز غم دل
به تو هرگز نستيزم
من و يک لحظه جدايي؟
نتوانم، نتوانم
بي تو من زنده نمانم





 
 
 

 

بازی های اندروید


برچسب‌ها: <-TagName->
[ دو شنبه 25 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 22:49 ] [ امیرحسین کریمی ]

 

شرمندگي عربي !!

پسر يک شيخ عرب براي تحصيل به آلمان رفت. يک ماه بعد نامه اي به اين مضمون براي پدرش فرستاد:

«برلين فوق‏العاده است، مردمش خوب هستند و من واقعا اينجا را دوست دارم، ولي يک مقدار احساس شرم مي‏کنم که با مرسدس طلاييم به مدرسه بروم در حالي که تمام دبيرانم با ترن جابجا مي‏شوند.»

مدتي بعد نامه‏اي به اين شرح همراه با يک چک يک ميليون دلاري از پدرش برايش رسيد:

«بيش از اين ما را خجالت نده، تو هم برو و براي خودت يک ترن بگير!»
 

 





 

بازی های اندروید


برچسب‌ها: <-TagName->
[ دو شنبه 25 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 22:48 ] [ امیرحسین کریمی ]

شعر کوچه از « فريدون مشيري »   دوشنبه ?? بهمن ????       
 
بي تو، مهتاب شبي باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم
شوق ديدار تو لبريز شد از جان وجودم
شدم آن عاشق ديوانه که بودم
 
در نهانخانه جانم گل ياد تو درخشيد
باغ صد خاطره خنديد
عطر صد خاطره پيچيد
 
يادم آمد که شبي با هم از آن کوچه گذشتيم
پر گشوديم و در آن خلوت دل خواسته گشتيم
ساعتي بر لب آن جوي نشستيم
تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت
من همه محو تماشاي نگاهت
 
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ريخته در آب
شاخه‌ها دست بر آورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
 
يادم آيد، تو به من گفتي:
از اين عشق حذر کن
لحظه‌اي چند بر اين آب نظر کن
آب، آئينه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهي نگران است
باش فردا، که دلت با دگران است
تا فراموش کني، چندي از اين شهر سفر کن!
 
با تو گفتم:
حذر از عشق ندانم
سفر از پيش تو هرگز نتوانم، نتوانم...
روز اول که دل من به تمناي تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدي، من نرميدم، نگسستم
باز گفتم: که تو صيادي و من آهوي دشتم
تا بدام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم، نتوانم
 
اشکي از شاخه فرو ريخت
مرغ شب ناله تلخي زد و بگريخت
اشک در چشم تو لرزيد
ماه بر عشق تو خنديد
يادم آيد که دگر از تو جوابي نشنيدم
پاي در دامن اندوه کشيدم
نگسستم، نرميدم
 
رفت در ظلمت شب، آن شب و شبهاي دگر هم
نه گرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کني ديگر از آن کوچه گذر هم
 
بي تو، اما به چه حالي من از آن کوچه گذشتم
 





 
 
 

 

بازی های اندروید


برچسب‌ها: <-TagName->
[ دو شنبه 25 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 22:48 ] [ امیرحسین کریمی ]

شرلوك هلمز كارآگاه معروف و معاونش واتسون رفته بودند صحرا نوردي و شب هم چادري زدند و زير آن خوابيدند.
نيمه هاي شب هولمز بيدار شد و آسمان را نگريست. بعد واتسون را بيدار كرد و گفت:
 «نگاهي به آن بالا بينداز و بگو چه مي بيني؟»واتسون گفت: «ميليون ها ستاره.»هولمز گفت: «چه نتيجه اي مي گيري؟»واتسون گفت: «از لحاظ روحاني نتيجه مي گيريم كه خداوند بزرگ است و ما چقدر در اين دنيا حقيريم. از لحاظ ستاره شناسي نتيجه مي گيريم كه زهره در برج مشتري است، پس بايد اوايل تابستان باشد. از لحاظ فيزيكي نتيجه مي گيريم كه مريخ در محاذات قطب است، پس ساعت بايد سه نيمه شب باشد.
شرلوك هلمز قدري فكر كرد و گفت:«واتسون تو احمقي بيش نيستي. نتيجه اول و مهمي كه بايد بگيري اين است كه چادر ما را دزديده اند!»‍‍
 
در زندگي همه ما گاهي اوقات، بهترين و ساده ترين جواب و راه حل وجود دارد ولي اين قدر به دور دست ها نگاه مي كنيم يا سعي مي كنيم پيچيده فكركنيم كه آن جواب ساده را نمي بينيم





بازی های اندروید


برچسب‌ها: <-TagName->
[ دو شنبه 25 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 22:47 ] [ امیرحسین کریمی ]

داستان چنگيزخان مغول و شاهين پرنده يک روز صبح، چنگيزخان مغول و درباريانش براي شکار بيرون رفتند. همراهانش تيرو کمانشان را برداشتند و چنگيزخان شاهين محبوبش را روي ساعدش نشاند. شاهين از هر پيکاني دقيق تر و بهتر بود، چرا که مي توانست در آسمان بالا برود و آنچه را ببيند که انسان نمي ديد.
آن روز با وجود تمام شور و هيجان گروه، شکاري نکردند. چنگيزخان مايوس به اردو برگشت، اما براي آنکه ناکامي اش باعث تضعيف روحيه ي همراهانش نشود، از گروه جدا شد و تصميم گرفت تنها قدم بزند.
بيشتر از حد در جنگل مانده بودند و نزديک بود خان از خستگي و تشنگي از پا در بيايد. گرماي تابستان تمام جويبارها را خشکانده بود و آبي پيدا نمي کرد، تا اينکه رگه ي آبي ديد که از روي سنگي جاري بود. خان شاهين را از روي بازويش بر زمين گذاشت و جام نقره ي کوچکش را که هميشه همراهش بود، برداشت. پرشدن جام مدت زيادي طول کشيد، اما وقتي مي خواست آن را به لبش نزديک کند، شاهين بال زد و جام را از دست او بيرون انداخت.
چنگيز خان خشمگين شد، اما شاهين حيوان محبوبش بود، شايد او هم تشنه اش بود. جام را برداشت، خاک را از آن زدود و دوباره پر کرد.
اما جام تا نيمه پر نشده بود که شاهين دوباره آن را پرت کرد و آبش را بيرون ريخت. چنگيزخان حيوانش را دوست داشت، اما مي دانست نبايد بگذارد کسي به هيچ شکلي به او بي احترامي کند، چرا که اگر کسي از دور اين صحنه را مي ديد، بعد به سربازانش مي گفت که فاتح کبير نمي تواند يک پرنده ي ساده را مهار کند.
اين بار شمشير از غلاف بيرون کشيد، جام را برداشت و شروع کرد به پر کردن آن. يک چشمش را به آب دوخته بود و ديگري را به شاهين. همين که جام پر شد و مي خواست آن را بنوشد، شاهين دوباره بال زد و به طرف او حمله آورد. چنگيزخان با يک ضربه ي دقيق سينه ي شاهين را شکافت.
ولي ديگرجريان آب خشک شده بود. چنگيزخان که مصمم بود به هر شکلي آب را بنوشد، از صخره بالا رفت تا سرچشمه را پيدا کند. اما در کمال تعجب متوجه شد که آن بالا برکه ي آب کوچکي است و وسط آن، يکي از سمي ترين مارهاي منطقه مرده است. اگر از آب خورده بود، ديگر در ميان زندگان نبود. خان شاهين مرده اش را در آغوش گرفت و به اردوگاه برگشت. دستور داد مجسمه ي زريني از اين پرنده بسازند و روي يکي از بال هايش حک کنند:
يک دوست، حتي وقتي کاري مي کند که دوست نداريد، هنوز دوست شماست.
و بر بال ديگرش نوشتند:
هر عمل از روي خشم، محکوم به شکست است

بازی های اندروید


برچسب‌ها: <-TagName->
[ دو شنبه 25 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 22:46 ] [ امیرحسین کریمی ]

قصاب با ديدن سگي که به طرف مغازه اش نزديک مي شد  حرکتي کرد  که دورش کند اما کاغذي را  در دهان سگ  ديد .کاغذ را گرفت.روي کاغذ نوشته بود" لطفا ?? سوسيس و يه ران گوشت بدين " . ?? دلار همراه کاغذ بود.قصاب که تعجب کرده بود  سوسيس و گوشت را در کيسه اي گذاشت و در دهان سگ گذاشت  .سگ هم  کيسه راگرفت و رفت .
قصاب که کنجکاو شده بود و از  طرفي وقت بستن مغازه بود تعطيل کرد و بدنبال سگ راه افتاد .
سگ  در خيابان  حرکت aکرد تا به محل خط کشي رسيد . با حوصله ايستاد تا  چراغ سبز شد و  بعد از خيابان رد شد.قصاب به دنبالش راه افتاد. سگ رفت تا به ايستگاه اتوبوس رسيد نگاهي به تابلو  حرکت اتوبوس ها کرد و ايستاد .قصاب متحير از حرکت سگ منتظر ماند .
  اتوبوس امد, سگ جلوي اتوبوس امد و شماره انرا نگاه کرد و به ايستگاه برگشت .صبر کرد تا اتوبوس بعدي امد   دوباره شماره انرا چک کرد   اتوبوس درست بود سوار شد.قصاب هم در حالي که دهانش از حيرت باز بود سوار شد.
  اتوبوس در حال حرکت به سمت  حومه شهر  بود وسگ منظره بيرون را تماشا مي کرد .پس از چند خيابان سگ روي پنجه بلند شد و زنگ اتوبوس را زد .اتوبوس ايستاد و سگ با کيسه پياده شد.قصاب هم به دنبالش.
سگ در خيابان حرکت کرد تا به خانه اي رسيد .گوشت را روي پله گذاشت و   کمي عقب رفت و خودش را به در  کوبيد .اينکار را بازم تکرار کرد اما کسي در را باز نکرد.
سگ به طرف محوطه باغ رفت   و روي ديواري باريک پريد و خودش را به پنجره رساند و سرش را چند بار به پنجره زد و بعد به پايين پريد و به پشت در برگشت.
  مردي  در را باز کرد و شروع  به فحش دادن  و تنبيه  سگ و کرد.قصاب با عجله به مرد نزديک شد و داد زد :چه کار مي کني ديوانه؟ اين سگ يه نابغه است  .اين باهوش ترين سگي هست که من تا بحال ديدم.
مرد نگاهي به قصاب کرد و گقت:تو به اين ميگي باهوش ؟اين دومين بار تو اين هفته است که اين احمق کليدش را فراموش مي کنه !!!
نتيجه اخلاقي :
اول اينکه مردم هرگز از چيزهايي که دارند راضي نخواهند بود.
و دوم اينکه چيزي که شما آنرا بي ارزش مي دانيد بطور قطع براي کساني ديگر ارزشمند و غنيمت است .
سوم اينکه بدانيم دنيا پر از اين تناقضات است.
پس سعي کنيم ارزش واقعي هر چيزي را درک کنيم و مهمتر اينکه قدر داشته هاي مان را بدانيم .


بازی های اندروید


برچسب‌ها: <-TagName->
[ دو شنبه 25 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 22:45 ] [ امیرحسین کریمی ]



Three things in life that are never certain.

سه چيز در زندگي پايدار نيستند.


-Dreams

روياها

-Success

موفقيت ها

-Fortune

شانس

Three things in life that,one gone never come back.

سه چيز در زندگي قابل برگشت نيستند.

-Time

زمان

-Words

کلمات

-Opportunity

موقعيت

Three things in life that can destroy a man/woman.

سه چيز در زندگي انسان را خراب مي کنند.

-Alcohl

الکل

-Pride

غرور

-Anger

عصبانيت

Three things that make a man/woman

سه چيز انسانها رو مي سازند.

-Hard work

کار سخت

-Sincerity

صدق و صفا

-Commitment

تعهد

Three things in life that are most valuable.

سه چيز د زندگي خيلي با ارزش هستند.

-Love

عشق

-Self-confidence

اعتماد به نفس

-Friends

دوستان

Three things in life that may never be lost.

سه چيز در زندگي هستند که نبايد از بين بروند.

-Peace

آرامش

-Hope

اميد

-Honesty

صداقت






بازی های اندروید


برچسب‌ها: <-TagName->
[ دو شنبه 25 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 22:45 ] [ امیرحسین کریمی ]
صفحه قبل 1 ... 6 7 8 9 10 ... 16 صفحه بعد
درباره وبلاگ

به وبلاگ بلک استوریز خوش آمدید...امیدوارم لحظاتی خوش را در اینجا سپری کنید...نظر یادتون نره
امکانات وب

ورود اعضا:

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 201
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 205
بازدید ماه : 349
بازدید کل : 2104
تعداد مطالب : 158
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1

SEO .5 onLoad and onUnload Example