بازی های اندروید

داستانک

داستانک
بهترین و زیبا ترین داستانک ها
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان بلک استوریز و آدرس blackstorys.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





خفه کرد اینقدر زنگ خونه رو زد. شلوارمو پوشیدم و رفتم جلوی در . بازم اخطاریه برای بابا. پرتشون کردم روی میز وسط اتاق.
بلوزمو پوشیدم ، کتری رو گذاشتم روی گاز. تا ساعت دوازده داشتم تو روزنامه ها دنبال کار می گشتم.صدای تلفن اومد. سینا بود ، آدرس یه آژانس و داد گفت شاید برادرش یه کارایی بتونه برام بکنه.
حاضر شدم. از خونه زدم بیرون .یه شخصی نگه داشت.یه مسافتی رو رفتیم باید سوار یه ماشن دیگه می شدم.عقب نشستم از تو جیبم پول در آوردم و دادم راننده. آدرس آژانس و بهش دادم گفت :" می خوای کار کنی؟ " گفتم : "آره."
- چرا شخصی کار نمی کنی؟
-" ماشین ندارم "
-پس آشناست"
گفتم : می شه
گفت " گواهینامه که داری؟
-" رانندگی بلدم. راننده خندید : "خیلی وقت بیکاری؟ " گفتم: " آره،" بغل دستیم گفت : " نمی زارن، آژانس و می گم. "راننده گفت :" آشناست" بغل دستیم گفت : "پس چتو یکهو ؟ می شد زودتر بری سر کار، نه؟" چقدر فوضولن، گفتم :"آخه می خواستم استراحت کنم." راننده از تو آینه به بغل دستیم نگاه کرد می خواست بهش بفهمونه که یارو یه چیزیش هست.فکر کرد من نگاهشو ندیدم اما مطمئنم بغل دستیم منظورشو نگرفت!

مثل دخمه بود. تو کوچه پس کوچه های تاریک بدتر از کوچه ی خونه ی ما بود.سینا و داداششو دیدم. با سرعت رفتم طرفشون گفتم :" اینجاست؟ سینا گفت :"انتظار داشتی شمال شهر تو یه آژانس با کلاس کار کنی؟ اونم بدون گواهینامه؟ اونم بدون ماشین؟ اونم با سابقه ای که تو داری؟ " گفتم : "خفه شو دیگه." داداشش گفت : "بدون مجوز." گفتم: " فهمیدم، غیر این بود جای تعجب داشت. "سعید جلو رفت، سینا منو گرفت و آروم در گوشم گفت:" معنیش این نیست که هر غلطی خواستی بکنی ها! "
با هم رفتیم تو.
توش تمیز بود. صاحبش به ظاهر آدم خوبی به نظر می اومد به من مثل دوستام و آشناهام نگاه نکرد مثلاً به دستم نگاه نکرد آخه اولین برخورد همه اینه، فکر می کنن دستمو بریدن!
سعید آقا رو معرفی کرد، ش-ا-ه چراغی و بعد منو. نمی دونستم سعید همه چی رو بهش گفته یا نه. پرسید :" چند سال ز-ن-د-ا-ن بودی؟ " فهمیدم همه چی رو نگفته. به سینا و سعید نگاه کردم خندیدم و گفتم:" کلاً ؟ ... -سینا به من چپ چپ نگاه کرد سریع خنده ام رو جمع کردم-... چهار سال... فکر کنم.
سعید گفت :" همش به یه جرم بودا ! "شاه چراغی سرشو تکون داد:" گفته بودین. "
چند لحظه سکوت بود گفتم : " حقوقش؟" سعید به من نگاه کرد.
با خودم گفتم چیه ؟ انگار جرم کردم پرسیدم . مگه یه آدمی مثل من نباید برا کاری که می کنه پول بگیره؟
سینا گفت : "می خواین ماه اول رو پول ندین اونوقت اگه کارش خوب بود از ماه بعد حقوق بدین."
از در زیر زمین اومدم بیرون.
سینا دنبالم اومد:" باز چیه؟" گفتم :" مثل اینکه آدم کشتم؟!" سینا گفت :" نمی دونستم روحیت اینقدر حساس شده! "
گفتم :" خودم می گردم یه کاری جور می کنم. "
از کوچه های تنگ که فقط جای یه ماشین بود در اومدم رفتم خونه. وقتی نبودم بابا اومده بود خونه از چند تا هزاری که روی میز گذاشته بود فهمیدم.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها: <-TagName->
[ شنبه 6 خرداد 1391برچسب:, ] [ 10:23 ] [ امیرحسین کریمی ]

درباره وبلاگ

به وبلاگ بلک استوریز خوش آمدید...امیدوارم لحظاتی خوش را در اینجا سپری کنید...نظر یادتون نره
امکانات وب

ورود اعضا:

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 23
بازدید هفته : 24
بازدید ماه : 116
بازدید کل : 1871
تعداد مطالب : 158
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1

SEO .5 onLoad and onUnload Example