بازی های اندروید

داستانک

داستانک
بهترین و زیبا ترین داستانک ها
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان بلک استوریز و آدرس blackstorys.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





 
 مسافري خسته كه از راهي دور مي آمد ، به درختي رسيد و تصميم گرفت كه در سايه آن قدري اسـتراحت كند غافـل از اين كه آن درخت جـادويي بود ، درختي كه مي توانست آن چه كه بر دلش مي گذرد برآورده سازد...!
وقتي مسافر روي زمين سخت نشست با خودش فكر كرد كه چه خوب مي شد اگـر تخت خواب نـرمي در آن جا بود و او مي تـوانست قـدري روي آن بيارامد. فـوراً تختي كه آرزويـش را كرده بود در كنـارش پديـدار شـد !!!
مسافر با خود گفت : چقدر گـرسـنه هستم. كاش غذاي لذيـذي داشتم...
ناگهان ميـزي مملو از غذاهاي رنگارنگ و دلپذيـر در برابرش آشـكار شد. پس مـرد با خوشحالي خورد و نوشيد...
بعـد از سير شدن ، كمي سـرش گيج رفت و پلـك هايش به خاطـر خستگي و غذايي كه خورده بود سنگين شدند. خودش را روي آن تخت رهـا كرد و در حالـي كه به اتفـاق هاي شـگفت انگيـز آن روز عجيب فكـر مي كرد با خودش گفت : قدري مي خوابم. ولي اگر يك ببر گرسنه از اين جا بگـذرد چه؟
و ناگهان ببـري ظاهـر شـد و او را دريد...
هر يك از ما در درون خود درختي جادويي داريم كه منتظر سفارش هايي از جانب ماست.
ولي بايد حواسـمان باشد ، چون اين درخت افكار منفي ، ترس ها ، و نگراني ها را نيز تحقق مي بخشد.
بنابر اين مراقب آن چه كه به آن مي انديشيد باشيد...
سخن روز :  مردم اشتباهات زندگي خود را روي هم مي ريزند و از آنها غولي به وجود مي آورند که نامش تقدير است
   
 جان اوليورهاينر
 
 

بازی های اندروید


برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 18:33 ] [ امیرحسین کریمی ]

فرعون پادشاه مصر ادعاي خدايي ميکرد.
روزي مردي نزد او آمد و در حضور همه خوشه انگوري به او داد و گفت
اگر تو خدا هستي پس اين خوشه را تبديل به طلا کن.
 فرعون يک روز از او فرصت گرفت.
شب هنگام در اين انديشه بود که چه چاره اي بينديشد و همچنان عاجز مانده بود که
ناگهان کسي درب خوابگاهش را به صدا در آورد.
فرعون پرسيد کيستي؟
ناگهان ديد که شيطان وارد شد.
شيطان گفت
خاک بر سر خدايي که نميداند پشت در کيست.
سپس وردي بر خوشه انگور خواند و خوشه انگور طلا شد.
بعد خطاب به فرعون گفت
من با اين همه توانايي لياقت بندگي خدا را نداشتم
آنوقت تو با اين همه حقارت ادعاي خدايي مي کني؟
 پس شيطان عازم رفتن شد که فرعون گفت
چرا انسان را سجده نکردي تا از درگاه خدا رانده شدي.
شيطان پاسخ داد
زيرا ميدانستم که از نسل او همانند تو به وجود مي آيد.


بازی های اندروید


برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 18:32 ] [ امیرحسین کریمی ]

زماني که من بچه بودم،مادرم علاقه داشت گهگاهي غذاي ساده صبحانه را براي شب هم آماده کند. يک شب را خوب يادم مانده که مادرم پس از گذراندن يک روز سخت و طولاني در سر کار، شام ساده اي مانند صبحانه تهيه کرده بود. آن شب پس از زمان زيادي، مادرم بشقاب شام را با تخم مرغ، سوسيس و بيسکويت هاي بسيار سوخته، جلوي پدرم گذاشت. يادم مي آيد منتظر شدم ببينم
آيا او هم متوجه سوختگي بيسکويتها شده است!

در آن وقت، همه ي کاري که پدرم انجام داد اين بود که دستش را به طرف بيسکويت دراز کرد، لبخندي به مادرم زد و از من پرسيد که روزم در مدرسه چطور بود. خاطرم نيست که آن شب چه جوابي به پدرم  دادم، اما کاملاً يادم هست که او را تماشا ميکردم که داشت کره و ژله روي آن بيسکويتهاي سوخته مي ماليد و لقمه لقمه آنها را مي خورد.
 يادم هست آن شب وقتي از سر ميز غذا بلند شدم،شنيدم مادرم بابت سوختگي بيسکويت ها از پدرم عذرخواهي مي کرد
 و هرگز جواب پدرم را فراموش نخواهم کرد که گفت: اوه عزيزم، من عاشق بيسکويتهاي خيلي برشته هستم.
همان شب، کمي بعد که رفتم بابام را براي شب بخير ببوسم، از او پرسيدم که آيا واقعاً دوست داشت که بيسکويتهاش سوخته باشد؟
او مرا در آغوش کشيد وگفت:مامان تو امروز روز سختي را در
 سرکار گذرانده و خيلي خسته است. بعلاوه، بيسکويت کمي سوخته هرگز کسي را نمي کشد!
زندگي مملو از چيزهاي ناقص... و انسان هايي است که پر از کم و کاستي هستند .
خود من در بعضي موارد، بهترين نيستم، مثلاً مانند خيلي از مردم، روزهاي تولد و سالگردها را فراموش ميکنم.
اما در طول اين سالها فهميده ام که يکي از مهمترين راه حل ها براي ايجاد روابط سالم، مداوم و پايدار:
درک و پذيرش عيب هاي همديگر و شاد بودن از داشتن تفاوت با ديگران است و امروز دعاي من براي تو اين است که ياد بگيري که قسمت هاي خوب، بد، و ناخوشايند زندگي خود را بپذيري و با انسان ها رابطه اي داشته باشي که در آن، بيسکويت سوخته موجب قهر و دلخوري نخواهد شد.
اين موضوع را مي توان به هر رابطه اي تعميم داد. در واقع، تفاهم، اساس هر روابطي است،هر رابطه اي با همسر يا والدين، فرزند يا برادر،خواهر يا دوستي!
 کليد دستيابي به شادي خود را در جيب کسي ديگر نگذاريد  آن را پيش خودتان نگهداريد.
 بنابراين، لطفاً يک بيسکويت به من بدهيد، و آري، حتي از نوع سوخته که حتماً خيلي خوب خواهد بود.!.!.!.!
 
 اين داستان را مي توانيد براي کساني بفرستيد که برايتان ارزشمندند
 
 
 کاش همه مي دانستند زندگي شادي نيست
 شاد کردن است
 زندگي قهقهه نيست
 لبخند است
 






 

بازی های اندروید


برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 18:31 ] [ امیرحسین کریمی ]

يه روزي يه مرده نشسته بود و داشت روزنامه اش رو مي خوند که زنش يهو

ماهي تابه رو مي کوبه سرش.

مرده ميگه: برا چي اين کارو کردي؟

زنش جواب ميده: به خاطر اين زدمت که تو جيب شلوارت يه تيکه کاغذ پيدا کردم

که توش اسم جنى (Jeni يه دختر) نوشته شده بود …

 

مرده ميگه : وقتي هفته پيش براي تماشاي مسابقه اسب دواني رفته بودم

اسبي که روش شرط بندي کردم اسمش jeni بود.

زنش معذرت خواهي مي کنه و ميره به کاراي خونه برسه.



سه روز بعدش مرد داشت تلويزين تماشا مي کرد که زنش اين بار با يه

قابلمه ي بزرگتر کوبيد رو سر مرده که تقريبا بيهوش شد.

وقتي به خودش اومد پرسيد اين بار برا چي منو زدي زنش جواب داد: آخه

اسبت زنگ زده بود


بازی های اندروید


برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 18:31 ] [ امیرحسین کریمی ]

دوشنبه ?? بهمن ????       
 
يه کلاغ روي يه درخت نشسته بود و تمام روز بيکار بود و هيچ کاري نمي کرد... يه خرگوش از کلاغ پرسيد: منم مي تونم مثل تو تمام روز بيکار بشينم و هيچ کاري نکنم؟ کلاغ جواب داد: البته که مي توني!... خرگوش روي زمين کنار درخت نشست و مشغول استراحت شد... يهو روباه پريد خرگوش رو گرفت و خورد!
نتيجه اخلاقي:
براي اينکه بيکار بشيني و هيچ کاري نکني ، بايد اون بالا بالاها نشسته باشي!




 
 
 


بازی های اندروید


برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 18:30 ] [ امیرحسین کریمی ]


خسرو وشيرين اثر به ياد ماندني و جاودانه حکيم نظامي‌ گنجوي است که با گذشت قرنها هنوز تازگي و طراوت خود را حفظ کرده است. شعر زير بخشي از اين داستان عاشقانه و مربوط به مناظره فرهاد و خسرو است. مصراع اول هربيت سوال خسرو و مصرع دوم بيت جواب فرهاد کوه‌کن است. پاسخ‌هايي تيز هوشانه و زيرکانه و در عين حال دردمندانه که در نهايت خسرو را وادار به اعتراف و تسليم مي‌کند. نخستين بار گفتش کز کجايي؟ بگفت از دار ملک آشنايي بگفت آنجا به صنعت در چه کوشند؟ بگفت انده خرند و جان فروشند بگفتا جان فروشي در ادب نيست بگفت از عشق بازان اين عجب نيست بگفت از دل شدي عاشق بدين سان؟ بگفت از دل تو مي‌گويي، من از جان بگفتا عشق شيرين بر تو چون است؟ بگفت از جان شيرينم فزون است بگفتا هر شبش بيني چو مهتاب؟ بگفت آري، چو خواب آيد، کجا خواب؟ بگفتا دل ز مهرش کي کني پاک؟ بگفت آن گه که باشم خفته در خاک بگفتا گر خرامي‌ در سرايش بگفت اندازم اين سر زير پايش بگفتا گر کند چشم تو را ريش؟ بگفت اين شم ديگر دارمش پيش بگفتا گر کسيش آرد فرا چنگ؟ بگفت آهن خورد ور خود بود سنگ بگفتا گر نيابي سوي او راه؟ بگفت از دور شايد ديد در ماه بگفتا دوري از مه نيست در خور بگفت آشفته از مه دور بهتر بگفتا گر بخواهد هر چه داري؟ بگفت اين از خدا خواهم به زاري بگفتا گر به سر يا بيش خشنود؟ بگفت از گردن اين وام افکنم زود بگفتا دوستيش از طبع بگذار بگفت از دوستان نايد چنين کار بگفت آسوده شو، کاين کار خام است بگفت آسودگي بر من حرام است بگفتا رو صبوري کن در اين درد بگفت از جان صبوري چون توان کرد بگفت از صبر کردن کس خجل نيست بگفت اين، دل تواند کرد، دل نيست بگفت از عشق سخت کارت زار است بگفت از عاشقي خوش تر چه کار است؟ بگفتا جان مده بس دل که با اوست بگفتا دشمن اند اين هردو بي دوست بگفت از دل جدا کن عشق شيرين بگفتا چون زيم بي جان شيرين بگفت او آن من شد زو مکن ياد بگفت اين،کي کند بيچاره فرهاد بگفت از من کنم در وي نگاهي؟ بگفت آفاق را سوزم به آهي چو عاجز گشت خسرو در جوابش نيامد بيش پرسيدن صوابش به ياران گفت کز خاکي و آبي نديدم کس بدين حاضر جوابي
 

تهيه  منير صعودي
 






بازی های اندروید


برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 18:29 ] [ امیرحسین کریمی ]


نگاهي به درخت ســـيب بيندازيد. شايد پانـــصد ســـيب به درخت باشد که هر کدام حاوي ده دانه است. خيلي دانه دارد نه؟ ممکن است بپرسيم "چرا اين همه دانه لازم است تا فقط چند درخت ديگر اضافه شود؟"
 
اينجا طبيعت به ما چيزي ياد مي دهد. به ما مي گويد:
 
"اکثر دانه ها هرگز رشد نمي کنند. پس اگر واقعاً مي خواهيد چيزي اتفاق بيفتد، بهتر است بيش از يکبار تلاش کنيد."
 
از اين مطلب مي توان اين نتايج را بدست آورد:
 
- بايد در بيست مصاحبه شرکت کني تا يک شغل بدست بياوري.
 
- بايد با چهل نفر مصاحبه کني تا يک فرد مناسب را استخدام کني.
 
- بايد با پنجاه نفر صحبت کني تا يک ماشين، خانه، جاروبرقي، بيمه و يا حتي ايده ات را بفروشي.
 
- بايد با صد نفر آشنا شوي تا يک رفيق شفيق پيدا کني.
 
وقتي که "قانون دانه" را درک کنيم ديگر نااميد نمي شويم و به راحتي احساس شکست نمي کنيم.
 
قوانين طبيعت را بايد درک کرد و از آنها درس گرفت.
 
در يک کلام:
 
افراد موفق هر چه بيشتر شکست مي خورند، دانه هاي بيشتري مي کارند.

- همه امور به هم مربوطند
 
آيا دقت کرده ايد که هر وقت به طور منظم ورزش مي کنيد، ميل به غذاهاي سالم تر و بهتر داريد؟
 
آيا دقت کرده ايد که وقتي غذاهاي سالم تر و بهتري مي خوريد انرژي بيشتري داريد و طبعاً دوست داريد که ورزش کنيد؟
 
همه چيز در زندگي به هم مربوط است. روش تفکر شما روي روحيه شما مؤثر است، روحيه شما بر نوع راه رفتن تان مؤثر است، راه رفتن شما روي نحوه گفتارتان اثر مي گذارد، روش حرف زدن تان روي طرز فکرتان مؤثر است!
 
تلاش براي پيشرفت در يک بُعد زندگي بر ساير ابعاد زندگي اثر مي گذارد.
 
وقتي در خانه خوشحال هستيد، در محل کار نيز احساس شادي بيشتري خواهيد کرد و وقتي سر کار شاد باشيد در خانه نيز شاد خواهيد بود.
 
اينها به چه معناست؟
 
- اينکه براي پيشرفت در زندگي مي توانيد از هر نقطه مثبتي شروع کنيد. مي توانيد با برنامه اي براي پس انداز، نوشتن ليست اهداف تان، رژيم غذايي يا تعهد براي گذراندن وقت بيشتر با فرزندانتان شروع کنيد. اين کار مثبت منجر به نتايج مثبت ديگر هم مي شود، چونکه همه امور به هم مربوطند.
 
- مهم نيست که تلاشي که جهت "پيشرفت" مي کنيد کجا صرف مي شود. مهم اين است که شروع کنيد.
 
- عکس اين قضيه هم صادق است. يعني اگر يک بعد زندگي شما خراب شد، ساير ابعاد هم به زودي خراب مي شود. بايد به اين مسأله دقت خاصي داشته باشيد.
 
در يک کلام:
 
هر کاري که انجام مي دهيد به نوبه خود اهميت دارد زيرا بر امور ديگر نيز مؤثر است.

- چرا؟
 
هنگامي که بلايي به سرمان مي آيد، يا همه چيزمان را از دست مي دهيم يا کسي که عاشقمان بوده ما را ترک مي کند، اغلب ما از خودمان مي پرسيم:
"چرا؟"
 "چرا من؟"
 "چرا حالا؟"
 "چرا او مرا سرگشته و تنها رها کرد؟"
 
سؤالاتي که با "چرا" شروع مي شوند، ممکن است ما را به يک چرخه بي حاصل بيندازند.
 
اغلب جوابي براي اين "چرا" ها وجود ندارد و يا اگر هم جوابي وجود داشته باشد، اهميتي ندارد.
 
افراد موفق سؤالاتي از خود مي پرسند که با "چه" شروع مي شوند:
 
"چه چيزي از اين پيشامد آموختم؟"
 
"چه کاري بايد در برخورد با اين پيشامد بکنم؟"
 
و هنگامي که پيشامد واقعاً فاجعه آميز است، از خود مي پرسند: "چه کاري طي 24ساعت آينده مي توانم بکنم تا اوضاع کمي بهتر شود؟"
 
اينها از آنچه که دارند بيشترين استفاده را مي کنند و آنچه که از دستشان بر مي آيد انجام مي دهند. و اگر زندگي بر وفق مراد نبود، خيلي مهم نيست که "چرا؟"

و در يک کلام:
 
افراد خوشبخت هيچوقت نگران نيستند که آيا زندگي بر "وفق مراد" هست يا نه! بلکه حتي براي چيزهاي هر چند کوچکي که پيام آور خوشبختي است ارزش قائلند.


بازی های اندروید


برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 18:29 ] [ امیرحسین کریمی ]

حکايت از خو دگذشتگي
 :  در روزگاري که بستني شکلاتي به گراني امروز نبود پسر 10 ساله اي وارد بستني فروشي هتلي شد وپشت ميز ي نشست.خدمتکار براي سفارش گرفتن سراغش رفت. پسر پرسيد : بستني با شکلات چند است؟ خدمتکار گفت:50 سنت. پسر کوچک دستش را در جيبش کرد تمام پول خردهايش را در آورد و شمرد.بعد پرسيد: بستني خالي چند است؟ خدمتکار با توجه به اين که تمام ميزها پر شده بود وعده اي بيرون بستني فروشي منتظر خالي شدن ميز ايستاده بودند با بي حوصلگي گفت: 35 سنت پسر دوباره سکه هايش را شمرد وگفت: لطفا براي من يک بستني بياوريد. خدمتکار يک بستني آورد و صورت حساب را نيز روي ميز گذاشت و رفت. پسر بستني را تمام کرد صورت حساب را برداشت و پولش را به صندوق دار پرداخت کرد ورفت. هنگامي که خدمتکار براي تميز کردن ميز رفت گريه اش گرفت. پسر بچه روي ميز در کنار بشقاب خالي 15 سنت براي او انعام گذاشته بود. يعني او با پول هايش مي توانست بستني با شکلات بخورد اما چون پولي براي انعام دادن برايش باقي نمي مانداين کار را نکرده بود و بستني خالي خورده بود. عجول بودن در برخوردها بسياري از مواقع سبب پشيماني مي شود .پس آرام باشيم وعجولانه برخورد نکنيم.در رفتارهاي خود آرامش را پيشه کنيم وبا متانت برخورد کنيم.تا هنگام مواجه شدن با برخوردي مناسب از رفتار زشت خود شرمگين نشويم.

بازی های اندروید


برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 18:28 ] [ امیرحسین کریمی ]

 مصاحبه شغلي
 
در پايان مصاحبه شغلي براي استخدام در شركتي، مدير منابع انساني شركت از
 مهندس جوان صفر كيلومتر ام آي تي پرسيد: « براي شروع كار، حقوق مورد
 انتظار شما چيست؟»
 
مهندس گفت: «حدود 75000 دلار در سال، بسته به اينكه چه مزايايي داده شود.»
 
مدير منابع انساني گفت: «خب، نظر شما درباره 5 هفته تعطيلي، 14 روز
 تعطيلي با حقوق، بيمه كامل درماني و حقوق بازنشستگي ويژه و خودروي شيك و
 مدل بالا چيست؟»
 
مهندس جوان از جا پريد و با تعجب پرسيد: «شوخي مي‌كنيد؟ »
 
مدير منابع انساني گفت: «بله، اما يادت باشه اول تو شروع كردي.
 
------------ --------- --------- --------- --------- ---------
 --------- --------- -----
 
كارمند تازه وارد
 
مردي به استخدام يك شركت بزرگ درآمد. در اولين روز كار خود، با كافه تريا
 تماس گرفت و فرياد زد: «يك فنجان قهوه براي من بياوريد.»
 
صدايي از آن طرف پاسخ داد: «شماره داخلي را اشتباه گرفته اي. مي داني تو
 با كي داري حرف مي ‌زني؟»
 
كارمند تازه وارد گفت: «نه»
 
صداي آن طرف گفت: «من مدير اجرايي شركت هستم، احمق.»
 
مرد تازه وارد با لحني حق به جانب گفت: «و تو ميداني با كي حرف ميزني، بيچاره.»
 
مدير اجرايي گفت: «نه»
 
كارمند تازه وارد گفت: «خوبه» و سريع گوشي را گذاشت.
 
------------ --------- --------- --------- --------- ---------
 --------- --------- -----
 
اشتباه موردي
 
كارمندي به دفتر رئيس خود مي‌رود و مي‌گويد: «معني اين چيست؟ شما 200
 دلار كمتر از چيزي كه توافق كرده بوديم به من پرداخت كرديد.»
 
رئيس پاسخ مي دهد: «خودم مي‌دانم، اما ماه گذشته كه 200 دلار بيشتر به تو
 پرداخت كردم هيچ شكايتي نكردي.»
 
كارمند با حاضر جوابي پاسخ مي دهد: «درسته، من معمولا از اشتباه هاي
 موردي مي گذرم اما وقتي تکرار مي شود وظيفه خود مي دانم به شما گزارش
 كنم.»
 
------------ --------- --------- --------- --------- ---------
 --------- --------- -----
 
زندگي پس از مرگ
 
رئيس: شما به زندگي پس از مرگ اعتقاد داريد؟
 
كارمند: بله!
 
رئيس: خوب است. چون ساعتي پيش پدربزرگتان به اينجا آمده و مي‌خواهد شما را ببيند،
 
همان که ديروز براي شركت در مراسم تشييع جنازه اش مرخصي گرفته بوديد.
 
------------ --------- --------- --------- --------- ---------
 --------- --------- -----
 
تصميم قاطع مديريتي
 
روزي مدير يكي از شركت هاي بزرگ در حاليكه به سمت دفتر كارش مي رفت چشمش
 به جواني افتاد كه در راهرو ايستاده بود و به اطراف خود نگاه ميكرد.
 
جلو رفت و از او پرسيد: «شما ماهانه چقدر حقوق دريافت مي‌كني؟»
 
جوان با تعجب جواب داد: «ماهي 2000 دلار.»
 
مدير با نگاهي آشفته دست به جيب شد و از كيف پول خود 6000 دلار را در
 آورده و به جوان داد و به او گفت: «اين حقوق سه ماه تو، برو و ديگر اينجا
 پيدايت نشود، تو اخراجي !
 
ما به كارمندان خود حقوق مي‌دهيم كه كار كنند نه اينكه يكجا بايستند و
 بيكار به اطراف نگاه كنند.»
 
جوان با خوشحالي از جا جهيد و به سرعت دور شد. مدير از كارمند ديگري كه
 در نزديكيش بود پرسيد: «آن جوان كارمند كدام قسمت بود؟»
 
كارمند با تعجب از رفتار مدير خود به او جواب داد: «او پيك پيتزا فروشي
 بود كه براي كاركنان پيتزا آورده بود.»
 


نکته
 
برخي از مديران حتي كاركنان خود را در طول دوره مديريت خود نديده و آنها
 را نمي‌شناسند. ولي در برخي از مواقع تصميمات خيلي مهمي را در باره آنها
 گرفته و اجرا مي‌كنند.
 
------------ --------- --------- --------- --------- ---------
 --------- --------- -----
 
زنگ تفريح
 
مردي به يك مغازه فروش حيوانات رفت و درخواست يك طوطي كرد. صاحب فروشگاه
 به سه طوطي خوش چهره اشاره كرد و گفت: «طوطي سمت چپ ??? دلار است.»
 
مشتري: «چرا اين طوطي اينقدر گران است؟»
 
صاحب فروشگاه: «اين طوطي توانايي انجام تحقيقات علمي و فني را دارد.»
 
مشتري: «قيمت طوطي وسطي چقدر است؟‌
 
صاحب فروشگاه: طوطي وسطي ???? دلار است. براي اينكه اين طوطي توانايي
 نوشتن مقاله اي كه در هر مسابقه اي پيروز شود را دارد.»
 
و سرانجام مشتري از طوطي سوم پرسيد و صاحب فروشگاه گفت: «‌ ???? دلار.»
 
مشتري: «اين طوطي چه كاري مي تواند انجام دهد؟»
 
صاحب فروشگاه جواب داد:‌ «صادقانه بگويم من چيز خاصي از اين طوطي نديدم
 ولي دو طوطي ديگر او را مدير صدا مي زنند.»
 




 


بازی های اندروید


برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 18:27 ] [ امیرحسین کریمی ]



چند قانون کاربردي

- قانون گاو

     گاو سرشو مي‌اندازه پايين و کار خودشو انجام ميده، کاري نداره کسي چي ميگه! از شاخش هم استفاده نمي‌کنه، چون بهترين شاخ زن‌ها رفتن توي ميدان گاو بازي و نابود شدند. براي مثال شما قصد داري به عيادت کسي در بيمارستان بري، بهترين راه اينه که راه خودت را بگيري و مستقيم وارد بخش بشي و به کسي هم توجه نکني، حالا مثلا اگر از نگهبان بپرسي که "الان ساعت ملاقات هست؟" يا اين که "مي‌تونم برم تو؟" اگر هيچ مشکلي هم وجود نداشته باشه، نگهبانه براي اينکه قدرت خودشو بهت نشون بده جلوت را مي‌گيره. اين قانون در جاهايي که قوانين مسخره و دست و پا گير داره هم کاربرد داره، يعني خيلي موانع قانوني (يا بهتر بگم سنگ اندازي‌ها) در مرحله آغازين کارها بيشتر جلوه مي‌کنند، وقتي شما بي‌توجه به همه‌ آنها کارت را آغاز کردي، اکثر آنها خود به خود کنار مي‌روند يا افراد مجبور ميشن خودشونو با شما وفق بدن. در کل اين قانون (قضيه) در جوامعي مثل جامعه ايران که فضولي در کار ديگران امري پسنديده‌اي محسوب مي‌شود بسيار کاربرد دارد.

- قانون سگ

        سگي شما رو دنبال کرده و شما فقط يه قرص نان داريد، اگر کل نان را جلوش بندازيد، زود مي‌خوردش و بعدش به شما حمله مي‌کنه، پس بهترين کار اينه که نان را تکه تکه بهش بدين تا زماني که به جاي امني برسيد. مثلا مي‌دانيد که طرح يک پروژه يک ماه طول مي‌کشه، اما اگر به کارفرما بگوييد يک ماه، شاکي ميشه و فحش ميده، شايدم رفت و کار را داد به يکي ديگه، پس کار را در چند مرحله بهش تحويل مي‌دهيد. مثلا هفته اول سايت پلان، به همراه پلان اوليه، هفته دوم پلان نهايي و الا آخر! اينطوري طرف شاکي نميشه که هيچ، کلي هم ذوق مي‌کنه که تو جريان پيشرفت کار قرار داشته!

- قوانين خر
 
  قانون اول: هرگاه خري در يک کنج مثلث و منبع غذا در کنج ديگري باشد، خر مورد نظر هميشه مسيري را طي ميکند که از يک ضلع مثلث مي‌گذرد. نتيجه گيري: در دبيرستان مي‌گفتند که اين يعني خر هم مي‌فهمه که اون راه نزديکتره، اما در اصل اينه که هميشه کوتاه‌ترين راه، بهترين راه نيست و فقط خر کوتاه‌ترين راه را انتخاب مي کنه!
  قانون دوم: هرگاه خري در فاصله مساوي بين دو منبع غذايي قرار گرفته باشد. آنقدر بين انتخاب نزديکترين منبع ترديد مي‌کند و به سمت هيچکدام نمي رود تا از گرسنگي بميرد! نتيجه گيري: خيلي وقت‌ها تصميم گيري بين دو يا چند گزينه در نتيجه عمل تاثير چنداني نمي‌گذارد، پس تا فرصت نگذشته سريعتر تصميم‌گيري کنيم.  
  قانون سوم: هرگاه در مسيري دو خر از روبرو (شاخ به شاخ) به يکديگر برسند، و مسير به قدري تنگ باشد که اين دو بايد کمي از وسط جاده کنار رفته، به ديگري راه بدهند تا بتوانند رد شوند، هيچکدام از خرها از جاي خود تکان نمي‌خورند. نتيجه گيري: خيلي وقت‌ها براي رسيدن به نتيجه مطلوب بايستي به طرف مقابل امتياز بدهيد، به بازي "بُرد ـ بُرد" بيانديشيم، سياستمدار باشيم، دور از جون و بلا نسبت شما، خر نباشيم!
تهيه : توانا عسگري
 







بازی های اندروید


برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 18:21 ] [ امیرحسین کریمی ]
صفحه قبل 1 ... 8 9 10 11 12 ... 16 صفحه بعد
درباره وبلاگ

به وبلاگ بلک استوریز خوش آمدید...امیدوارم لحظاتی خوش را در اینجا سپری کنید...نظر یادتون نره
امکانات وب

ورود اعضا:

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 168
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 172
بازدید ماه : 316
بازدید کل : 2071
تعداد مطالب : 158
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1

SEO .5 onLoad and onUnload Example