بازی های اندروید

داستانک

داستانک
بهترین و زیبا ترین داستانک ها
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان بلک استوریز و آدرس blackstorys.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





کشيشى يک پسر نوجوان داشت و کم‌کم وقتش رسيده بود که فکرى در مورد شغل آينده‌اش بکند. پسر هم مثل تقريباً بقيه هم‌سن و سالانش واقعاً نمي‌دانست که چه چيزى از زندگى مي‌خواهد و ظاهراً خيلى هم اين موضوع برايش اهميت نداشت. يک روز که پسر به مدرسه رفته بود، پدرش تصميم گرفت آزمايشى براى او ترتيب دهد.... به اتاق پسرش رفت و سه چيز را روى ميز او قرار داد: يک کتاب مقدس، يک سکه طلا و يک بطرى مشروب . کشيش پيش خود گفت : « من پشت در پنهان مي‌شوم تا پسرم از مدرسه برگردد و به اتاقش بيايد. آنگاه خواهم ديد کداميک از اين سه چيز را از روى ميز بر مي‌دارد. اگر کتاب مقدس را بردارد معنيش اين است که مثل خودم کشيش خواهد شد که اين خيلى عاليست. اگر سکه را بردارد يعنى دنبال کسب و کار خواهد رفت که آنهم بد نيست. امّا اگر بطرى مشروب را بردارد يعنى آدم دائم‌الخمر و به درد نخوري خواهد شد که جاى شرمسارى دارد.» مدتى نگذشت که پسر از مدرسه بازگشت. در خانه را باز کرد و در حالى که سوت مي‌زد کاپشن و کفشش را به گوشه‌اى پرت کرد و يک راست راهى اتاقش شد. کيفش را روى تخت انداخت و در حالى که مي‌خواست از اتاق خارج شود چشمش به اشياء روى ميز افتاد. با کنجکاوى به ميز نزديک شد و آن‌ها را از نظر گذراند. کارى که نهايتاً کرد اين بود که کتاب مقدس را برداشت و آن را زير بغل زد. سکه طلا را توى جيبش انداخت و در بطرى مشروب را باز کرد و يک جرعه بزرگ از آن خورد . . . کشيش که از پشت در ناظر اين ماجرا بود زير لب گفت: « خداى من! چه فاجعه بزرگي ! پسرم سياستمدار خواهد شد ! »« خداى من! چه فاجعه بزرگي ! پسرم سياستمدار خواهد شد ! »





بازی های اندروید


برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 17:54 ] [ امیرحسین کریمی ]

گفتم: خسته‌ام    
گفتي: لاتقنطوا من رحمة الله
     .::از رحمت خدا نا اميد نشيد(زمر/53)::.

گفتم: هيشکي نمي‌دونه تو دلم چي مي‌گذره
گفتي: ان الله يحول بين المرء و قلبه
    .::خدا حائل هست بين انسان و قلبش! (انفال/24)::.
گفتم: غير از تو کسي رو ندارم
گفتي: نحن اقرب اليه من حبل الوريد
    .::ما از رگ گردن به انسان نزديک‌تريم (ق/16) ::.
گفتم: ولي انگار اصلا منو فراموش کردي!
گفتي: فاذکروني اذکرکم
     .::منو ياد کنيد تا ياد شما باشم (بقره/152)::.
گفتم: تا کي بايد صبر کرد؟
گفتي: و ما يدريک لعل الساعة تکون قريبا
    .::تو چه مي‌دوني! شايد موعدش نزديک باشه (احزاب/63)::.
گفتم: تو بزرگي و نزديکت براي منِ کوچيک خيلي دوره! تا اون موقع چيکار کنم؟  
گفتي: واتبع ما يوحي اليک واصبر حتي يحکم الله
     .::کارايي که بهت گفتم انجام بده و صبر کن تا خدا خودش حکم کنه (يونس/109)::.
گفتم: خيلي خونسردي! تو خدايي و صبور! من بنده‌ات هستم و ظرف صبرم کوچيک... يه اشاره‌ کني تمومه!
گفتي: عسي ان تحبوا شيئا و هو شر لکم
    .::شايد چيزي که تو دوست داري، به صلاحت نباشه (بقره/216)::.
گفتم: انا عبدک الضعيف الذليل...  اصلا چطور دلت مياد؟   
گفتي: ان الله بالناس لرئوف رحيم
     .::خدا نسبت به همه‌ي مردم - نسبت به همه - مهربونه (بقره/143) ::.
گفتم: دلم گرفته   
گفتي: بفضل الله و برحمته فبذلک فليفرحوا
     .::(مردم به چي دلخوش کردن؟!) بايد به فضل و رحمت خدا  شاد باشن (يونس/58)::.
گفتم: اصلا بي‌خيال! توکلت علي الله   
گفتي: ان الله يحب المتوکلين
     .::خدا اونايي رو که توکل مي‌کنن دوست داره (آل عمران/159)::.
گفتم: خيلي چاکريم!   
ولي اين بار، انگار گفتي: حواست رو خوب جمع کن! يادت باشه که:
و من الناس من يعبد الله علي حرف فان اصابه خير اطمأن به و ان اصابته فتنة انقلب علي وجهه خسر الدنيا و الآخره
.::بعضي از مردم خدا رو فقط به زبون عبادت مي‌کنن. اگه خيري بهشون برسه، امن و آرامش پيدا مي‌کنن و اگه بلايي سرشون بياد تا امتحان شن، رو گردون ميشن. خودشون تو دنيا و آخرت ضرر مي‌کنن (حج/11)::.
گفتم:...
ديگه چيزي براي گفتن نداشتم.
گفتم: چقدر احساس تنهايي مي‌کنم
گفتي: فاني قريب
     .:: من که نزديکم (بقره/???) ::.
گفتم: تو هميشه نزديکي؛ من دورم... کاش مي‌شد بهت نزديک شم
گفتي: و اذکر ربک في نفسک تضرعا و خيفة و دون الجهر من القول بالغدو و الأصال
     .:: هر صبح و عصر، پروردگارت رو پيش خودت، با خوف و تضرع، و با صداي آهسته ياد کن (اعراف/???) ::.
گفتم: اين هم توفيق مي‌خواهد!
گفتي: ألا تحبون ان يغفرالله لکم
     .:: دوست نداريد خدا ببخشدتون؟! (نور/??) ::.
گفتم: معلومه که دوست دارم منو ببخشي
گفتي: و استغفروا ربکم ثم توبوا اليه
      .::پس از خدا بخوايد ببخشدتون و بعد توبه کنيد (هود/??)::.
گفتم: با اين همه گناه... آخه چيکار مي‌تونم بکنم؟      
گفتي: الم يعلموا ان الله هو يقبل التوبة عن عباده
     .:: مگه نمي‌دونيد خداست که توبه رو از بنده‌هاش قبول مي‌کنه؟! (توبه/???) ::.
گفتم: ديگه روي توبه ندارم
گفتي: الله العزيز العليم غافر الذنب و قابل التوب
     .:: (ولي) خدا عزيزه و دانا، او آمرزنده‌ي گناه هست و پذيرنده‌ي توبه(غافر/?-?) ::.
گفتم: با اين همه گناه، براي کدوم گناهم توبه کنم؟  
گفتي: ان الله يغفر الذنوب جميعا
     .:: خدا همه‌ي گناه‌ها رو مي‌بخشه (زمر/??) ::.
گفتم: يعني بازم بيام؟ بازم منو مي‌بخشي؟
گفتي: و من يغفر الذنوب الا الله
     .:: به جز خدا کيه که گناهان رو ببخشه؟ (آل عمران/???) ::.
گفتم: نمي‌دونم چرا هميشه در مقابل اين کلامت کم ميارم! آتيشم مي‌زنه؛ ذوبم مي‌کنه؛ عاشق مي‌شم! ...  توبه مي‌کنم
گفتي: ان الله يحب التوابين و يحب المتطهرين
     .:: خدا هم توبه‌کننده‌ها و هم اونايي که پاک هستند رو دوست داره (بقره/???) ::.
ناخواسته گفتم: الهي و ربي من لي غيرک      
گفتي: اليس الله بکاف عبده
     .:: خدا براي بنده‌اش کافي نيست؟ (زمر/??) ::.
گفتم: در برابر اين همه مهربونيت چيکار مي‌تونم بکنم؟
گفتي:
يا ايها الذين آمنوا اذکروا الله ذکرا کثيرا و سبحوه بکرة و اصيلا هو الذي يصلي عليکم و ملائکته ليخرجکم من الظلمت الي النور و کان بالمؤمنين رحيما
.:: اي مؤمنين! خدا رو زياد ياد کنيد و صبح و شب تسبيحش کنيد. او کسي هست که خودش و فرشته‌هاش بر شما درود و رحمت مي‌فرستن تا شما رو از تاريکي‌ها به سوي روشنايي بيرون بيارن. خدا نسبت به مؤمنين مهربونه (احزاب/??-??) ::.
با خودم گفتم: خدا... خالق هستي... با فرشته‌هاش... به ما درود بفرستن تا آدم بشيم؟! ...
  تهيه:منير صعودي







بازی های اندروید


برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 17:53 ] [ امیرحسین کریمی ]


زنان و مردان
 
 
 

 دختر جواني از مکزيک براي يک مأموريت اداري چندماهه به آرژانتين منتقل شد. پس از دو ماه، نامه اي از نامزد مکزيکي خود دريافت مي کند به اين مضمون:
 
لوراي عزيز، متأسفانه ديگر نمي توانم به اين رابطه از راه دور ادامه بدهم و بايد بگويم که دراين مدت ده بار به توخيانت کرده ام !!! و مي دانم که نه تو و نه من شايسته اين وضع نيستيم. من را ببخش و عکسي که به تو داده بودم برايم پس بفرست. با عشق : روبرت
 
دختر جوان رنجيـده خاطر از رفتار مرد، از همه همکاران و دوستانش مي خواهد که عکسي از نامزد، برادر، پسر عمو، پسر دايي ... خودشان به او قرض بدهند و همه آن عکس ها را که کلي بودند با عکس روبرت، نامزد بي وفايش، در يک پاکت گذاشته و همراه با يادداشتي برايش پست مي کند، به اين مضمون:
 
روبرت عزيز، مرا ببخش، اما هر چه فکر کردم قيافه تو را به ياد نياوردم، لطفاً عکس خودت را ازميان عکسهاي توي پاکت جدا کن و بقيه را به من برگردان...!

 

بازی های اندروید


برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 17:50 ] [ امیرحسین کریمی ]


جواب سلام را با عليک بده ،
       جواب تشکر را با تواضع،
             جواب کينه را با گذشت،
            جواب بي مهري را با محبت،
                     جواب ترس را با جرأت،
                         جواب دروغ را با راستي،
                             جواب دشمني را با دوستي،
                                  جواب زشتي را به زيبايي،
                                        جواب توهم را به روشني،
                                             جواب خشم را به صبوري،
                                                    جواب سرد را به گرمي،
                                                   جواب نامردي را با مردانگي،
                                                        جواب همدلي را با رازداري،
                                                                جواب پشتکار را با تشويق،
                                                                      جواب اعتماد را بي ريا،
                                                             جواب بي تفاوت را با التفات،
                                                         جواب يکرنگي را با اطمينان،
                                                      جواب مسئوليت را با وجدان،
                                                جواب حسادت را با اغماض،
                                          جواب خواهش را بي غرور،
                                    جواب دورنگي را با خلوص،
                            جواب بي ادب را با سکوت،
                   جواب نگاه مهربان را با لبخند،
                 جواب لبخند را با خنده،
          جواب دلمرده را با اميد،
    جواب منتظر را با نويد،
جواب گناه را با بخشش،
 
هيچ وقت هيچ چيز و هيچ کس را بي جواب نگذار، مطمئن باش هر جوابي بدهي ،يک روزي ، يک جوري ، يک جايي به تو باز مي گردد ...






 

بازی های اندروید


برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 17:48 ] [ امیرحسین کریمی ]

ملا نصرالدين هميشه اشتباه مي‌كرد
 ملا نصرالدين هر روز در بازار گدايي مي‌كرد و مردم با نيرنگي? حماقت او را دست مي‌انداختند.
دو سكه به او نشان مي‌دادند كه يكي شان طلا بود و يكي از نقره. اما ملا نصرالدين هميشه سكه نقره را انتخاب مي‌كرد. اين داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهي زن و مرد مي‌آمدند و دو سكه به او نشان مي دادند و ملا نصرالدين هميشه سكه ي نقره را انتخاب مي‌كرد.
تا اين كه مرد مهرباني از راه رسيد و از اين كه ملا نصرالدين را آن طور دست مي‌انداختند? ناراحت شد.
در گوشه ي ميدان به سراغش رفت و گفت:
هر وقت دو سكه به تو نشان دادند? سكه ي طلا را بردار. اين طوري هم پول بيشتري گيرت مي‌آيد و هم ديگر دستت نمي‌اندازند.
ملا نصرالدين پاسخ داد: ظاهراً حق با شماست? اما اگر سكه ي طلا را بردارم? ديگر مردم به من پول نمي‌دهند تا ثابت كنند كه من احمق تر از آن‌هايم. شما نمي‌دانيد تا حالا با اين كلك چقدر پول گير آورده‌ام.
 
 شرح حكايت 1 (ديدگاه بازاريابي استراتژيک)
ملا نصرالدين با بهره‌گيري از استراتژي تركيبي بازاريابي، قيمت كم‌ تر و ترويج، كسب و كار «گدايي» خود را رونق مي‌بخشد.
او از يك طرف هزينه ي كمتري به مردم تحميل مي‌كند و از طرف ديگر مردم را تشويق مي‌كند كه به او پول بدهند .
«اگر كاري كه مي كني? هوشمندانه باشد? هيچ اشكالي ندارد كه تو را احمق بدانند.»
 
 شرح حکايت 2 (ديدگاه سيستمي اجتماعي)
ملا نصرالدين درک درستي از باورهاي اجتماعي مردم داشته است. او به خوبي مي دانست که گداها از نظر مردم آدم هاي احمقي هستند. او مي دانست که مردم، گدايي – يعني از دست رنج ديگران نان خوردن - را دوست ندارند و تحقير مي کنند. در واقع ملانصرالدين با تاييد باور مردم به شيوه ي خود، فرصت دريافت پول را بدست مي آورد.
«اگر بتواني باورهاي مردم را تاييد کني، آن ها احتمالا به تو کمک خواهند کرد. »
 
 شرح حکايت 3 (ديدگاه حکومت ماکياولي)
ملا نصرالدين درک درستي از ناداني هاي مردم داشت.
او به خوبي مي دانست هنگامي که از دو سکه ي طلا و نقره ي مردم، شما نقره را بر مي داريد آن ها احساس مي کنند که طلا را به آن ها بخشيده ايد! و مدتي طول خواهد کشيد تا بفهمند که سکه ي طلا هم از اول مال خودشان بوده است .
و اين زمان به اندازه ي آگاهي و درک مردم مي تواند کوتاه شود. هرچه مردم نا آگاه تر بمانند زمان درک اين نکته که ثروت خودشان به خودشان هديه شده طولاني تر خواهد بود.
در واقع ملانصرالدين با درک ميزان جهل مردم به شيوه ي خود، فرصت دريافت پول را بدست مي آورد.
«اگر بتواني ضعف هاي مردم را بفهمي مي تواني سر آن ها کلاه بگذاري ! و آن ها هم مدتي لذت خواهند برد! »
 
 


بازی های اندروید


برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 17:47 ] [ امیرحسین کریمی ]

يکروز وقتى کارمندان به اداره رسيدند، اطلاعيه بزرگى  را در تابلوى اعلانات ديدند که روى  آن نوشته شده بود:  ديروز فردى که مانع پيشرفت شما در اين اداره بود  درگذشت. شما را به شرکت در مراسم تشييع جنازه که ساعت 10 در سالن اجتماعات برگزار مى‌شود دعوت مى‌کنيم.
در ابتدا، همه از دريافت خبر مرگ يکى از همکارانشان ناراحت مى‌شدند امّا پس از مدتى، کنجکاو مى‌شدند که بدانند کسى که مانع پيشرفت آن‌ها در اداره مى‌شده که بوده است. اين کنجکاوى، تقريباً تمام کارمندان را ساعت10 به سالن اجتماعات کشاند…
رفته رفته که جمعيت زياد مى‌شد هيجان هم بالا مى‌رفت. همه پيش خود فکر مى‌کردند: اين فرد چه کسى بود که مانع پيشرفت ما در اداره بود؟  به هر حال خوب شد که  مرد!
کارمندان در صفى قرار گرفتند و يکى يکى نزديک تابوت مى‌رفتند و وقتى به درون تابوت نگاه مى‌کردند ناگهان خشکشان مى‌زد و زبانشان بند مى‌آمد. آينه‌اى درون تابوت قرار داده شده بود و هر کس به درون تابوت نگاه مى‌کرد، تصوير خود را مى‌ديد. نوشته‌اى نيز بدين مضمون در کنار آينه بود:  تنها يک نفر وجود دارد که مى‌تواند مانع رشد شما شود و او هم کسى نيست جز خود شما. شما تنها کسى هستيد که مى‌توانيد زندگى‌تان را متحوّل کنيد. شما تنها کسى هستيد که مى‌توانيد بر روى شادى‌ها، تصورات و موفقيت‌هايتان اثر گذار باشيد. شما تنها کسى هستيد که مى‌توانيد به خودتان کمک کنيد…
زندگى شما وقتى که رئيستان، دوستانتان، والدين‌تان، شريک زندگى‌تان يا محل کارتان تغيير مى‌کند، دستخوش تغيير نمى‌شود.
زندگى شما تنها فقط وقتى تغيير مى‌کند که شما تغيير کنيد، باورهاى محدود کننده خود را کنار بگذاريد و باور کنيد که شما تنها کسى هستيد که مسئول زندگى خودتان مى‌باشيد.     



 جهان هر کس به اندازه ي وسعت فکر اوست.


بازی های اندروید


برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 17:46 ] [ امیرحسین کریمی ]

روزي شاگردي به استاد خويش گفت:استاد مي خواهم يکي از مهمترين خصايص انسان ها را به من بياموزي؟استاد گفت: واقعا مي خواهي آن را فرا گيري؟شاگرد گفت:بله با کمال ميل.استاد گفت:پس آماده شو با هم به جايي برويم.شاگرد قبول کرد.استاد شاگرد جوانش را به پارکي که در آّن کودکان مشغول بازي بودند،برد.استاد گفت:.... خوب به مکالمات بين کودکان گوش کن.مکالمات بين کودکان به اين صورت بود: -الان نوبت من است که فرار کنم و تو بايد دنبال من بدوي. -نخير الان نوبت توست که دنبالم بدوي. -اصلا چرا من هيچوقت نبايد فرار کنم؟ و حرف هايي از اين قبيل... استاد ادامه داد:همانطور که شنيدي تمام اين کودکان طالب آن بودند که از دست ديگري فرار کنند.انسان نيز اين گونه است.او هيچگاه حاضر نيست با شرايط موجود رو به رو شود و دائم در تلاش است از حقايق و واقعيات زندگي خود فرار کند و هرگز کاري براي بهبود زندگي خود انجام نمي دهد.تو از من خواستي يکي از مهم ترين ويزگي هاي انسان را براي تو بگويم و من آن را در چند کلام خلاصه ميکنم:تلاش براي فرار از زندگي.





بازی های اندروید


برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 15:30 ] [ امیرحسین کریمی ]

روزي مردي به سفر ميرود و به محض ورود به اتاق هتل، متوجه ميشود که هتل به کامپيوتر مجهز است.
 تصميم ميگيرد به همسرش ايميل بزند. نامه را مينويسد اما در تايپ آدرس دچار اشتباه ميشود و بدون اينکه متوجه شود نامه را مي فرستد.
 در اين ضمن در گوشه اي ديگر از اين کره خاکي، زني که تازه از مراسم خاک سپاري همسرش به خانه باز گشته بود با اين فکر که شايد تسليتي از دوستان يا آشنايان داشته باشه به سراغ کامپيوتر ميرود تا ايميل هاي خود را چک کند .
 اما پس از خواندن اولين نامه غش ميکند و بر زمين مي افتد. پسر او با هول و هراس به سمت اتاق مادرش ميرود و مادرش را نقش بر زمين مي بيند و در همان حال چشمش به صفحه مانيتور مي افتد:
گيرنده : همسر عزيزم
موضوع : من رسيدم
ميدونم که از گرفتن اين نامه حسابي غافلگير شدي. راستش آنها اينجا کامپيوتر دارند و هر کس به اينجا مي آد ميتونه براي عزيزانش نامه بفرسته. من همين الان رسيدم و همه چيز را چک کردم.
همه چيز براي ورود تو روبراهه. فردا مي بينمت. اميدوارم سفر تو هم مثل سفر من بي خطر باشه.a

بازی های اندروید


برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 15:28 ] [ امیرحسین کریمی ]

روزگاري يک کشاورز در روستايي زندگي مي کرد که بايد پول زيادي را که از
يک پيرمرد قرض گرفته بود، پس مي داد.

کشاورز دختر زيبايي داشت که خيلي ها آرزوي ازدواج با او را داشتند. وقتي
پيرمرد طمعکار متوجه شد کشاورز نمي تواند پول او را پس بدهد، پيشهاد يک
معامله کرد و گفت اگر با دختر کشاورز ازدواج کند بدهي او را مي بخشد، و
دخترش از شنيدن اين حرف به وحشت افتاد و پيرمرد کلاه بردار براي اينکه
حسن نيت خود را نشان بدهد گفت : اصلا يک کاري مي کنيم، من يک سنگريزه
سفيد و يک سنگريزه سياه در کيسه اي خالي مي اندازم، دختر تو بايد با
چشمان بسته يکي از اين دو را بيرون بياورد. اگر سنگريزه سياه را بيرون
آورد بايد همسر من بشود و بدهي بخشيده مي شود و اگر سنگريزه سفيد را
بيرون آورد لازم نيست که با من ازدواج کند و بدهي نيز بخشيده مي شود، اما
اگر او حاضر به انجام اين کار نشود بايد پدر به زندان برود.

اين گفت و گو در جلوي خانه کشاورز انجام شد و زمين آنجا پر از سنگريزه
بود. در همين حين پيرمرد خم شد و دو سنگريزه برداشت. دختر که چشمان
تيزبيني داشت متوجه شد او دو سنگريزه سياه از زمين برداشت و داخل کيسه
انداخت. ولي چيزي نگفت !

سپس پيرمرد از دخترک خواست که يکي از آنها را از کيسه بيرون بياورد.

تصور کنيد اگر شما آنجا بوديد چه کار مي کرديد ؟ چه توصيه اي براي آن دختر داشتيد ؟

اگر خوب موقعيت را تجزيه و تحليل کنيد مي بينيد که سه امکان وجود دارد :

1ـ دختر جوان بايد آن پيشنهاد را رد کند.

2ـ هر دو سنگريزه را در بياورد و نشان دهد که پيرمرد تقلب کرده است.

3ـ يکي از آن سنگريزه هاي سياه را بيرون بياورد و با پيرمرد ازدواج کند
تا پدرش به زندان نيفتد.

لحظه اي به اين شرايط فکر کنيد. هدف اين حکايت ارزيابي تفاوت بين تفکر
منطقي و تفکري است که اصطلاحا جنبي ناميده مي شود. معضل اين دختر جوان را
نمي توان با تفکر منطقي حل کرد.

به نتايج هر يک از اين سه گزينه فکر کنيد، اگر شما بوديد چه کار مي کرديد ؟!

و اين کاري است که آن دختر زيرک انجام داد :

دست خود را به داخل کيسه برد و يکي از آن دو سنگريزه را برداشت و به سرعت
و با ناشي بازي، بدون اينکه سنگريزه ديده بشود، وانمود کرد که از دستش
لغزيده و به زمين افتاده. پيدا کردن آن سنگريزه در بين انبوه سنگريزه هاي
ديگر غير ممکن بود.

در همين لحظه دخترک گفت : آه چقدر من دست و پا چلفتي هستم ! اما مهم
نيست. اگر سنگريزه اي را که داخل کيسه است دربياوريم معلوم مي شود
سنگريزه اي که از دست من افتاد چه رنگي بوده است....

و چون سنگريزه اي که در کيسه بود سياه بود، پس بايد طبق قرار، آن سنگريزه
سفيد باشد. آن پيرمرد هم نتوانست به حيله گري خود اعتراف کند و شرطي را
که گذاشته بود به اجبار پذيرفت و دختر نيز تظاهر کرد که از اين نتيجه
حيرت کرده است.

نتيجه اي که 100 درصد به نفع آنها بود.

1ـ هميشه يک راه حل براي مشکلات پيچيده وجود دارد.

2ـ اين حقيقت دارد که ما هميشه از زاويه خوب به مسايل نگاه نمي کنيم.

3ـ هفته شما مي تواند سرشار از افکار و ايده هاي مثبت و تصميم هاي عاقلانه باشد.

 


سس

بازی های اندروید


برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 15:26 ] [ امیرحسین کریمی ]

يک پيرمرد بازنشسته خانه ي جديدي در نزديکي يک دبيرستان خريد. يکي دو هفته ي اول همه چيز به خوبي و خوشي گذشت تا اين که مدرسه ها باز شد. در اولين روز مدرسه پس از تعطيلي کلاس ها 3 تا پسر بچه در خيابان راه افتادند و در حالي که بلند بلند با هم حرف مي زدند هر چيزي که در خيابان افتاده بود شوت مي کردند و سروصداي عجيبي به راه انداختند. اين کار هر روز تکرار مي شد و آسايش پيرمرد مختل شده بود. اين بود که پيرمرد تصميم گرفت کاري بکند. روز بعد که مدرسه تعطيل شد دنبال بچه ها رفت و آنها را صدا کرد و به آنها گفت : بچه ها! شما خيلي بامزه هستيد از اين که مي بينم اينقدر بانشاط هستيد خوشحالم من هم که به سن شما بودم همين کار را مي کردم. حالا مي خواهم لطفي در حق من بکنيد من روزي 1000 تومن به شما مي دهم که بياييد اينجا و همين کار را بکنيد بچه ها خوشحال شدند و به کارشان ادامه دادند. تا آن که چند روز بعد پيرمرد به آنها گفت: ببينيد بچه ها متاسفانه در محاسبه حقوق بازنشستگي من اشتباه شده و من نمي توانم روزي 100 تومن بيشتر بهتون بدم. از نظر شما اشکالي نداره؟
بچه ها با تعجب و ناراحتي گفتند: صد تومن!؟ اگه فکر مي کني به خاطر 100 تومن حاضريم اين همه بطري و نوشابه و چيزهاي ديگر را شوت کنيم کور خوندي ما نيستيم!

از آن پس پيرمرد با آرامش در خانه جديدش به زندگي ادامه داد.


نگرش خود انسان در برخورد با يک مسئله راه حل هاي مختلف رو مي تونه داشته باشه.

بازی های اندروید


برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 15:25 ] [ امیرحسین کریمی ]
صفحه قبل 1 ... 9 10 11 12 13 ... 16 صفحه بعد
درباره وبلاگ

به وبلاگ بلک استوریز خوش آمدید...امیدوارم لحظاتی خوش را در اینجا سپری کنید...نظر یادتون نره
امکانات وب

ورود اعضا:

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 116
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 120
بازدید ماه : 264
بازدید کل : 2019
تعداد مطالب : 158
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1

SEO .5 onLoad and onUnload Example