خسرو وشيرين اثر به ياد ماندني و جاودانه حکيم نظامي گنجوي است که با گذشت قرنها هنوز تازگي و طراوت خود را حفظ کرده است. شعر زير بخشي از اين داستان عاشقانه و مربوط به مناظره فرهاد و خسرو است. مصراع اول هربيت سوال خسرو و مصرع دوم بيت جواب فرهاد کوهکن است. پاسخهايي تيز هوشانه و زيرکانه و در عين حال دردمندانه که در نهايت خسرو را وادار به اعتراف و تسليم ميکند. نخستين بار گفتش کز کجايي؟ بگفت از دار ملک آشنايي بگفت آنجا به صنعت در چه کوشند؟ بگفت انده خرند و جان فروشند بگفتا جان فروشي در ادب نيست بگفت از عشق بازان اين عجب نيست بگفت از دل شدي عاشق بدين سان؟ بگفت از دل تو ميگويي، من از جان بگفتا عشق شيرين بر تو چون است؟ بگفت از جان شيرينم فزون است بگفتا هر شبش بيني چو مهتاب؟ بگفت آري، چو خواب آيد، کجا خواب؟ بگفتا دل ز مهرش کي کني پاک؟ بگفت آن گه که باشم خفته در خاک بگفتا گر خرامي در سرايش بگفت اندازم اين سر زير پايش بگفتا گر کند چشم تو را ريش؟ بگفت اين شم ديگر دارمش پيش بگفتا گر کسيش آرد فرا چنگ؟ بگفت آهن خورد ور خود بود سنگ بگفتا گر نيابي سوي او راه؟ بگفت از دور شايد ديد در ماه بگفتا دوري از مه نيست در خور بگفت آشفته از مه دور بهتر بگفتا گر بخواهد هر چه داري؟ بگفت اين از خدا خواهم به زاري بگفتا گر به سر يا بيش خشنود؟ بگفت از گردن اين وام افکنم زود بگفتا دوستيش از طبع بگذار بگفت از دوستان نايد چنين کار بگفت آسوده شو، کاين کار خام است بگفت آسودگي بر من حرام است بگفتا رو صبوري کن در اين درد بگفت از جان صبوري چون توان کرد بگفت از صبر کردن کس خجل نيست بگفت اين، دل تواند کرد، دل نيست بگفت از عشق سخت کارت زار است بگفت از عاشقي خوش تر چه کار است؟ بگفتا جان مده بس دل که با اوست بگفتا دشمن اند اين هردو بي دوست بگفت از دل جدا کن عشق شيرين بگفتا چون زيم بي جان شيرين بگفت او آن من شد زو مکن ياد بگفت اين،کي کند بيچاره فرهاد بگفت از من کنم در وي نگاهي؟ بگفت آفاق را سوزم به آهي چو عاجز گشت خسرو در جوابش نيامد بيش پرسيدن صوابش به ياران گفت کز خاکي و آبي نديدم کس بدين حاضر جوابي
تهيه منير صعودي
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: <-TagName->