بازی های اندروید

داستانک

داستانک
بهترین و زیبا ترین داستانک ها
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان بلک استوریز و آدرس blackstorys.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






گذشته را فراموش کنيد
 
        پيري براي جمعي سخن ميراند، لطيفه اي تعريف کرد همه ديوانه وار خنديدند. بعد از لحظه اي او دوباره همان لطيفه را گفت و تعداد کمتري از حضار خنديدند.. او مجدد لطيفه را تکرار کرد تا اينکه ديگ ر کسي در جمعيت به آن لطيفه نخنديد. او لبخندي زد و گفت: وقتي که نميتوانيد بارها و بارها به لطيفه اي يکسان بخنديد، پس چرا بارها و بارها به گريه و افسوس خوردن در مورد مسئله اي مشابه ادامه ميدهيد؟ گذشته را فراموش و به جلو نگاه کنيد...
 

تهيه : منير صعودي


بازی های اندروید


برچسب‌ها: <-TagName->
[ دو شنبه 25 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 23:1 ] [ امیرحسین کریمی ]

من شش چيز را در شش جا قرار دادم، ولي مردم آن را در شش جاي ديگر طلب مي كنند وهرگز به آن نمي رسند:

?   من علم را در گرسنگي قرار دادم ، ولي مردم آن را در سيري دنبال مي كنند.

?   من عزت را در نماز شب قرار دادم ، ولي مردم آن را در دستگاه سلاطين مي جويند.

?   من ثروت را درقناعت قرار دادم ، ولي مردم آن را در كثرت مال طلب مي كنند.

?   من استجابت دعا را درلقمه حلال قرار دادم ، ولي مردم آن را در قيل وقال دنبال مي كنند.

?   من بلند مرتبگي را درتواضع قرار دادم ، ولي مردم آن را درتكبر مي طلبند.

?   من راحتي را در بهشت قرار دادم ، ولي مردم آن را دردنيا طلب مي كنند.  

 



بازی های اندروید


برچسب‌ها: <-TagName->
[ دو شنبه 25 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 23:0 ] [ امیرحسین کریمی ]

يارو نشسته بوده پشت بنز آخرين سيستم، داشته صد و هشتاد تا تو اتوبان ميرفته، يهو ميبينه يك موتور گازي ازش جلو زد! خيلي شاكي ميشه، پا رو ميگذاره رو گاز، با سرعت دويست از بغل موتوره رد ميشه. يك مدت واسه خودش خوش و خرم ميره، يهو ميبينه متور گازيه غيييييژ ازش جلو زد! ديگه پاك قاط ميزنه، پا رو تا ته ميگذاره رو گاز، با دويست و چهل تا از موتوره جلو ميزنه. همينجور داشته با آخرين سرعت ميرفته، يهو ميبينه، موتور گازيه مثل تير از بغلش رد شد!! طرف كم مياره، راهنما ميزنه كنار به موتوريه هم علامت ميده بزنه كنار. خلاصه دوتايي واميستن كنار اتوبان، يارو پياده ميشه، ميره جلو موتوريه، ميگه: آقا تو خدايي! من مخلصتم، فقط بگو چطور با اين موتور گازي كل مارو خوابوندي؟! موتوريه با رنگ پريده، نفس زنان ميگه: والله ... داداش.... خدا پدرت رو بيامرزه واستادي... آخه ... كش شلوارم گير كرده به آينه بغلت


نتيجه اخلاقي
اگه مي بينيد بعضي ها در کمال بي استعدادي پيشرفت هاي قابل ملاحظه ايي دارند ببينيد کش شلوارشان به کجاي يک مدير گير کرده

 

بازی های اندروید


برچسب‌ها: <-TagName->
[ دو شنبه 25 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 22:59 ] [ امیرحسین کریمی ]

قدرداني

 

اين پيام نه تنها براي بچه هايمان بلکه براي همه ما که در اين جامعه امروزي زندگي مي کنيم موثر مي باشد.

 

يک شخص جوان با تحصيلات عالي براي شغل مديريتي

در يک شرکت بزرگ درخواست داد. در اولين مصاحبه پذيرفته

  شد؛ رئيس شرکت آخرين مصاحبه را انجام داد. رئيس شرکت از شرح

 سوابق متوجه شد که پيشرفت هاي تحصيلي جوان از دبيرستان تا پژوهشهاي

  پس از ليسانس تماماً بسيار خوب بوده است، و هرگز سالي نبوده که نمره نگرفته باشد.

رئيس پرسيد: ((آيا هيچ گونه بورس آموزشي در مدرسه کسب کرديد؟))

جوان پاسخ داد: ((هيچ.))

رئيس پرسيد: ((آيا پدرتان بود که شهريه هاي مدرسه شما را پرداخت کرد؟))

جوان پاسخ داد: ((پدرم فوت کرد زماني که يک سال داشتم، مادرم بود که شهريه هاي

مدرسه ام را پرداخت مي کرد.))

رئيس پرسيد: ((مادرتان کجا کار مي کرد؟))

جوان پاسخ داد: ((مادرم بعنوان کارگر رختشوي خانه کار مي کرد.))

رئيس از جوان درخواست کرد تا دستهايش را نشان دهد.

جوان دو تا دست خود را که نرم و سالم بود نشان داد.

رئيس پرسيد: ((آيا قبلاً هيچ وقت در شستن رخت ها به مادرتان کمک کرده ايد؟))

جوان پاسخ داد: ((هرگز، مادرم هميشه از من خواسته که درس بخوانم و

کتابهاي بيشتري مطالعه کنم. بعلاوه، مادرم مي تواند سريع تر از من رخت بشويد.))

رئيس گفت: ((درخواستي دارم. وقتي امروز برگشتيد، برويد و دستهاي مادرتان را تميز کنيد،

و سپس فردا صبح پيش من بياييد.))

جوان احساس کرد که شانس او براي بدست آوردن شغل مديريتي زياد است.

وقتي که برگشت، با خوشحالي از مادرش درخواست کرد تا اجازه دهد دستهاي او را تميز کند.

مادرش احساس عجيبي مي کرد، شادي اما همراه با احساس خوب و بد، او دستهايش را به مرد جوان

نشان داد. جوان دستهاي مادرش را به آرامي تميز کرد. همانطور که آن کار را انجام مي داد اشکهايش

سرازير شد. اولين بار بود که او متوجه شد که دستهاي مادرش خيلي چروکيده شده،

و اينکه کبودي هاي بسيار زيادي در پوست دستهايش است. بعضي کبودي ها خيلي دردناک

بود که مادرش مي لرزيد وقتي که دستهايش با آب تميز مي شد.

اين اولين بار بود که جوان فهميد که اين دو تا دست هاست که هر روز رخت ها را مي شويد تا

او بتواند شهريه مدرسه را پرداخت کند. کبودي هاي دستهاي مادرش قيمتي بود که مادر مجبور بود

براي پايان تحصيلاتش، تعالي دانشگاهي و آينده اش پرداخت کند.

بعد از اتمام تميز کردن دستهاي مادرش، جوان همه رخت هاي باقيمانده را براي مادرش

يواشکي شست.

آن شب، مادر و پسر مدت زمان طولاني گفتگو کردند.

صبح روز بعد، جوان به دفتر رئيس شرکت رفت.

رئيس متوجه اشکهاي توي چشم هاي جوان شد، پرسيد:

((آيا مي توانيد به من بگوييد ديروز در خانه تان چه کاري انجام داده ايد

و چه چيزي ياد گرفتيد؟))

جوان پاسخ داد: ((دستهاي مادرم را تميز کردم، و شستشوي همه باقيمانده رخت ها را نيز تمام کردم.))

رئيس پرسيد: ((لطفاً احساس تان را به من بگوييد.))

جوان گفت:

1-اکنون مي دانم که قدرداني چيست. بدون مادرم، موفقيت امروز من وجود نداشت.

2-از طريق با هم کار کردن و کمک به مادرم، فقط اينک مي فهمم که چقدر سخت و دشوار

است براي اينکه يک چيزي انجام شود.

3-به نتيجه رسيده ام که اهميت و ارزش روابط خانوادگي را درک کنم.

رئيس شرکت گفت: ((اين چيزيست که دنبالش مي گشتم که مديرم شود.))

مي خواهم کسي را به کار بگيرم که بتواند قدر کمک ديگران را بداند، کسي که زحمات ديگران را

براي انجام کارها بفهمد، و کسي که پول را بعنوان تنها هدفش در زندگي قرار ندهد. شما استخدام شديد.

بعدها، اين شخص جوان خيلي سخت کار مي کرد، و احترام زيردستانش را بدست آورد.

هر کارمندي با کوشش و بصورت گروهي کار مي کرد. عملکرد شرکت به طور فوق العاده اي بهبود يافت.

 

يک بچه، که حمايت شده و هر آنچه که خواسته است از روي عادت به او داده اند،

((ذهنيت مقرري)) را پرورش داده و هميشه خودش را مقدم مي داند. او از زحمات والدين خود

بي خبر است. وقتي که کار را شروع مي کند، مي پندارد که هر کسي بايد حرف او را گوش دهد، زماني که

 مدير مي شود، هر گز زحمات کارمندانش را نمي فهمد و هميشه ديگران را سرزنش مي کند. براي اين جور شخصي،

که ممکن است از نظر آموزشي خوب باشد، ممکن است يک مدتي موفق باشد، اما عاقبت احساس کاميابي نمي کند.

او غر خواهد زد و آکنده از تنفر مي شود و براي بيشتر بدست آوردن مي جنگند. اگر اين جور والدين حامي هستيم،

آيا ما داريم واقعاً عشق را نشان مي دهيم يا در عوض داريم بچه هايمان را خراب مي کنيم؟

 

شما مي توانيد بگذاريد بچه هايتان در خانه بزرگ زندگي کنند، غذاي خوب بخورند، پيانو بياموزند،

تلويزيون صفحه بزرگ تماشا کنند. اما هنگامي که داريد چمن ها را مي زنيد، لطفاً اجازه دهيد آن را تجربه

کنند. بعد از غذا، بگذاريد بشقاب و کاسه هاي خود را همراه با خواهر و برادر هايشان بشويند.

براي اين نيست که شما پول نداريد که مستخدم بگيريد، مي خواهيد که آنها درک کنند، مهم نيست که

والدين شان چقدر ثروتمند هستند، يک روزي موي سرشان به همان اندازه مادر شخص جوان سفيد خواهد شد.

مهم ترين چيز اينست که بچه هاي شما ياد بگيرند که چطور از زحمات و تجربه سختي قدرداني کنند و

ياد بگيرند که چطور براي انجام کارها با ديگران کار کنند
 
 
 
 
 






بازی های اندروید


برچسب‌ها: <-TagName->
[ دو شنبه 25 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 22:58 ] [ امیرحسین کریمی ]



فقر اينه که ? تا النگو توي دستت باشه و ? تا دندون خراب توي دهنت؛
 
فقر اينه که روژ لبت زودتر از نخ دندونت تموم بشه؛
 
فقر اينه که شامي که امشب جلوي مهمونت ميذاري از شام ديشب و فردا شب خانواده ات بهتر باشه؛
 
فقر اينه که بچه ات تا حالا يک هتل ? ستاره رو تجربه نکرده باشه و تو هر سال محرم حسينيه راه بندازي؛
 
فقر اينه که ماجراي عروس فخري خانوم و زن صيغه اي پسر وسطيش رو از حفظ باشي اما ماجراي مبارزات بابک خرمدين رو ندوني؛
 
فقر اينه که از بابک و افشين و سياوش و مولوي و رودکي و خيام چيزي جز اسم ندوني اما ماجراهاي آنجلينا جولي و براد پيت و سير تحولي بريتني اسپرز رو پيگيري کني؛
 
فقر اينه که وقتي با زنت مي ري بيرون مدام بهش گوشزد کني که موها و گردنشو بپوشونه، وقتي تنها ميري بيرون جلو پاي زن يکي ديگه ترمز بزني و بهش بگي خوششششگلهههه؛
 
فقر اينه که وقتي کسي ازت ميپرسه در ? ماه اخير چند تا کتاب خوندي براي پاسخ دادن نيازي به شمارش نداشته باشي؛
 
فقر اينه که ? بار مکه رفته باشي و هنوز ونيز و برج ايفل رو نديده باشي؛
 
فقر اينه که فاصله لباس خريدن هات از فاصله مسواک خريدن هات کمتر باشه؛
 
فقر اينه که کلي پول بدي و يک عينک ديور تقلبي بخري اما فلان کتاب معروف رو نمي خري تا فايل پي دي اف ش رو مجاني گير بياري؛
 
فقر اينه که حاجي بازاري باشي و پولت از پارو بالا بره اما کفشهات واکس نداشته باشه و بوي عرق زير بغلت حجره ات رو برداشته باشه؛
 
فقر اينه که توي خيابون آشغال بريزي و از تميزي خيابونهاي اروپا تعريف کني؛
 
فقر اينه که ?? ميليون پول مبلمان بدي اما غير از ترکيه و دوبي هيچ کشور خارجي رو نديده باشي؛
 
فقر اينه که ماشين ?? ميليون توماني سوار بشي و قوانين رانندگي رو رعايت نکني؛
 
فقر اينه که به زنت بگي کار نکن ما که احتياج مالي نداريم؛
 
فقر اينه که بري تو خيابون و شعار بدي که دموکراسي مي خواي، تو خونه بچه ات جرات نکنه از ترست بهت بگه که بر حسب اتفاق قاب عکس مورد علاقه ات رو شکسته؛
 
فقر اينه که ورزش نکني و به جاش براي تناسب اندام از غذا نخوردن و جراحي زيبايي و دارو کمک بگيري؛
 
فقر اينه که تولستوي و داستايوفسکي و احمد کسروي برات چيزي بيش از يک اسم نباشند اما تلويزيون خونه ات صبح تا شب روشن باشه؛
 
فقر اينه که وقتي ازت بپرسن سرگرمي و  هابيهاي تو چي هستند بعد از يک مکث طولاني بگي موزيک و تلويزيون؛
 
فقر اينه که در اوقات فراغتت به جاي سوزاندن چربي هاي بدنت بنزين بسوزاني؛
 
فقر اينه که با کامپيوتر کاري جز ايميل چک کردن و چت کردن و موزيک گوش دادن نداشته باشي؛
 
فقر اينه که کتابخانه خونه ات کوچکتر از يخچالت(يخچال هايت) باشه؛





بازی های اندروید


برچسب‌ها: <-TagName->
[ دو شنبه 25 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 22:57 ] [ امیرحسین کریمی ]

به کودک فال فروشي گفتند چه ميکني ؟ کودک گفت: به کساني که در امروز خود مانده اند ، فردا ميفروشم


نتيجه: بعضي ها نمي دانم منتظر خدا هستند يا دنبال خرما
خود را تا حدي بزرگ مي داند و تا حدي به خود غره هستند که نمي داند در کجا هستن به کجا بايد برون چگونه به آن برسند. امروز را به اميد فرداها و فرداها را به اميد سال ها در گذرند.


بازی های اندروید


برچسب‌ها: <-TagName->
[ دو شنبه 25 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 22:56 ] [ امیرحسین کریمی ]

عشق بدون مرز    سه شنبه ?? دي ????       
 
داستان در مورد سربازيست که بعد از جنگيدن در ويتنام به خانه بر گشت. قبل از مراجعه به خانه از سان فرانسيسکو با پدر و مادرش تماس گرفت.

" بابا و مامان" دارم ميام خونه، اما يه خواهشي دارم. دوستي دارم که مي خوام بيارمش به خونه.

پدر و مادر در جوابش گفتند: "حتما" ، خيلي دوست داريم ببينيمش.

پسر ادامه داد:"چيزي هست که شما بايد بدونيد. دوستم در جنگ شديدا آسيب ديده.
 
روي مين افتاده و يک پا و يک دستش رو از دست داده. جايي رو هم نداره که بره و مي خوام بياد و با ما زندگي کنه."

"متاسفم که اينو مي شنوم. مي تونيم کمکش کنيم جايي براي زندگي کردن پيدا کنه.  "نه، مي خوام که با ما زندگي کنه."

پدر گفت: "پسرم، تو نمي دوني چي داري مي گي. فردي با اين نوع معلوليت درد سر بزرگي براي ما مي شه. ما داريم زندگي خودمون رو مي کنيم و نمي تونيم اجازه بديم چنين چيزي زندگيمون رو به هم بزنه.
 
به نظر من تو بايستي بياي خونه و اون رو فراموش کني. خودش يه راهي پيدا مي کنه." در آن لحظه، پسر گوشي را گذاشت. پدر و مادرش خبري از او نداشتند تا اينکه چند روز بعد پليس سان فرانسيسکو با آنها تماس گرفت. پسرشان به خاطر سقوط از ساختماني مرده بود.
 
به نظر پليس علت مرگ خودکشي بوده. پدر و مادر اندوهگين، با هواپيما به سان فرانسيسکو رفتند و براي شناسايي جسد پسرشان به سردخانه شهر برده شدند. آنها او را شناسايي اش کردند. اما شوکه شدند به اين خاطر که از موضوعي مطلع شدند که چيزي در موردش نمي دانستند.

 
پسرشان فقط يک دست و يک پا داشت!!!.

 
پدر و مادري که در اين داستان بودند شبيه بعضي از ما هستند. براي ما دوست داشتن افراد زيبا و خوش مشرب آسان است. اما کساني که باعث زحمت و دردسر ما مي شوند را کنار مي گذاريم. ترجيح مي دهيم از افرادي که سالم، زيبا و خوش تيپ نيستند دوري کنيم.




 
 

بازی های اندروید


برچسب‌ها: <-TagName->
[ دو شنبه 25 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 22:55 ] [ امیرحسین کریمی ]

 عشق واقعي   پنج شنبه ?? دي ????       
 
روزي مورچه اي دانه درشتي برداشته بود و در بيابان مي رفت. از او پرسيدند:کجا مي روي؟ گفت: مي خواهم اين دانه را براي دوستم که در شهري ديگر زندگي مي کند ببرم. گفتند:واقعا که مسخره اي! تو اگر هزار سال هم عمر کني نمي تواني اين همه راه را پشت سر بگذاري و از کوهستانها بگذري تا به او برسي. مورچه گفت:مهم نيست . همين که من در اين مسير باشم ، او خودش مي فهمد که دوستش دارم .





 
 
 


بازی های اندروید


برچسب‌ها: <-TagName->
[ دو شنبه 25 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 22:55 ] [ امیرحسین کریمی ]

در يک شب سرد زمستاني مردي يک بغل هيزم کنار بخاري هيزومي گنده اي نشسته بود و بر سر بخاري فرياد مي کشيد: هر وقت تو به من کمي گرما دادي من چوب درونت خواهم ريخت!
و هنگامي که صحبت از پول و عشق شادي فروش و مراوده به ميان کشيده مي شود. همه بايد به خاطر داشته باشيم که اول از همه بايد آنچه را مي خواهيم ببخشيم تا دسته دسته به سوي مان باز گردد.
رابرت کيوسکي

بازی های اندروید


برچسب‌ها: <-TagName->
[ دو شنبه 25 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 22:54 ] [ امیرحسین کریمی ]

مردي خواست تا يک طوطي سخنگو بخرد، طوطي هاي متعددي را ديد و قيمت جوان ترين و زيباترين شان را پرسيد. فروشنده گفت: "- اين طوطي؟ سه چار ميليون!"...  و دليل آورد: "- اين طوطي شعر نو ميگه، تموم شعراي شاملو، اخوان، نيما و فروغ رو از حفظه! "
 
مشتري به دنبال طوطي ارزان تر، يکي پيدا کرد که پير بود اما هنوز آب و رنگي داشت، رو به فروشنده گفت: "- پس اين را مي خرم که پير است و نبايد گران باشد"
 
"- اين؟!... فکرش رو نکن، قيمت اين بالاي شش هفت ميليونه... چون تمام اشعار حافظ و سعدي و خواجوي کرماني رو از حفظه..."
 
مرد نا اميد نشد و طوطي ديگري پيدا کرد که حسابي زهوار در رفته بود، گفت: "- اين که مردني است و حتماً ارزان... "
 
"- اين؟!... فکرش رو نکن، قيمت اش بالاي پونزده شونزده ميليونه... چون اشعار سوزني سمرقندي و  انوري و مولوي رو حفظه..."
 
مرد که نمي خواست دست خالي برگردد به طوطي ديگري اشاره مي کند که بال و پر ريخته بر کف قفس بي حرکت افتاده و لنگ هايش هوا بود... انگار نفس هم نمي کشيد.
 
"- اين يکي را مي خرم که پيداست مرده، حرف که نمي زند، حتماً هيچ هنري هم ندارد و بايد خيلي ارزان باشد..."
 
"- اين يکي؟!... اصلاً فکرش رو نکن! قيمت اين بالاي شصت هفتاد ميليونه!"
 
"- آخه چرا؟ مگه اينم شعر ميخونه؟"
 
"- نه...! شعر نمي خونه، حتي نديدم تا امروز حرف بزنه، اصلا هيچ کاري نمي کنه... اما اين سه تا طوطي ديگه بهش ميگن استاد!

بازی های اندروید


برچسب‌ها: <-TagName->
[ دو شنبه 25 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 22:54 ] [ امیرحسین کریمی ]
صفحه قبل 1 ... 5 6 7 8 9 ... 16 صفحه بعد
درباره وبلاگ

به وبلاگ بلک استوریز خوش آمدید...امیدوارم لحظاتی خوش را در اینجا سپری کنید...نظر یادتون نره
امکانات وب

ورود اعضا:

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 73
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 74
بازدید ماه : 127
بازدید کل : 2671
تعداد مطالب : 158
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1

SEO .5 onLoad and onUnload Example